تفسیر سوره تغابن ، آیات ۱۵ و ۱۶
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
إِنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا وَ أَنْفِقُوا خَیْراً لِأَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ *
به نام خداوند بخشنده مهربان
به حقیقت، اموال و فرزندان شما اسباب فتنه و امتحان شما هستند (چندان به آنها دل نبندید) و (بدانید که) نزد خدا اجر عظیم (بهشت ابد) خواهد بود. * پس تا بتوانید خدا ترس و پرهیزکار باشید و (سخن حق) بشنوید و اطاعت کنید و از مال خود برای (ذخیره آخرت) خویش (به فقیران) انفاق کنید. و کسانی که از خوی لئامت و بخل نفس خود محفوظ مانند آنها به حقیقت رستگاران عالمند. *
” « انما اموالکم و اولادکم فتنه »” جز این نیست که اموال و ثروتهای شما و فرزندان شما برای شما فتنه هستند . کلمه ” فتنه ” همان مفهوم امتحان و آزمایش را دارد . البته فتنه از این جهت ” فتنه ” گفته میشود که چیزی است که انسان را به خود مشغول میکند و امتحان بودنش به همین است . در قرآن میخوانیم : ” « و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه و الینا ترجعون »” [انبیا / . ۳۵] .
آیا این چیزهایی که موجب آزمایش بشر است خیرند یا شر ؟ ممکن است چیزی به ظاهر خیر باشد یعنی نعمت باشد و ممکن است چیزی شر باشد یعنی بلا باشد ولی عمده این است که انسان در مقابل آن چیزی که موضوع امتحان اوست چه عکسالعملی نشان میدهد . ممکن است عکسالعمل انسان درباره نعمت و بلا بهگونهای باشد که هر دو برای او ” نعمت ” بشود و ممکن است عکسالعمل او در برابر نعمت و بلا به گونهای باشد که هر دو برای او ” نقمت ” شود . این است که نباید هر چیزی را که مایه امتحان انسان است بد دانست بلکه باید آن را خوب دانست ، زیرا امتحان برای سه منظور مختلف صورت میگیرد :
سه نوع امتحان
گاهی امتحان همان است که به آن اختبار و آزمایش میگوییم که شخص امتحانکننده وقتی میخواهد مجهولی را تبدیل به معلوم کند آزمایش میکند . مثلا مواد غذایی را به آزمایشگاه میبرند برای اینکه ببینند سالم است یا نه . این امتحانی است که هدف امتحانکننده از آن این است که میخواهد حقیقتی را کشف کند . در مورد خداوند متعال نسبت به بندگان چنین امتحانی معنی ندارد . نوع دوم امتحانی است که برای اتمامحجت است یعنی برای این است که به خود امتحانشونده [ امری را ] ثابت کنند . یک معلم که در طول سال با دانشآموز کار میکند ، خودش میداند که به کدام دانشآموز باید نمره قبولی بدهد و به کدام نمره رد بدهد ، به کدامیک باید بیست بدهد ، به کدامیک نوزده و به کدامیک چهارده ، ولی مسلم است که اگر امتحاننکرده بخواهد این نمرهها را بدهد غیر از آن کسی که بیست گرفته همه اعتراض میکنند . او امتحان میکند تا بر همه روشن شود که نمرههایی که میخواهد بدهد همه درست است . البته ممکن است معلمی واقعا نتیجه امتحان را نداند ولی اگر هم بداند باز امتحان میکند ، برای اینکه مطلب برای همه روشن باشد و اتمام حجت شده باشد . امتحان به این معنا در مورد خدای متعال معنی دارد . ممکن است خدای متعال بندهای را مورد امتحان قرار بدهد برای اینکه حجت بر آن بنده تمام شود . نوع سوم امتحان که مهمتر است [ به معنای ] عمل تمرینی برای امتحانشونده است یعنی خداوند متعال که البته در مورد غیرخداوند متعال هم صدق میکند انسان را در بوتهای قرار میدهد برای اینکه در آن بوته آنچه از استعداد در درون او هست به فعلیت برسد . مثل آدمی که خودش یا دیگری را به آب میاندازد برای اینکه شنا یاد بگیرد . این نوع امتحان نوعی عمل و رفتار برای کمالیافتن است در جنگیدن با آب ، و در تلاش کردن در آب است که انسان شناگر میشود . اگر به کسی بگویند برو در آب شنا کن و او بگوید من شنا بلد نیستم ، هروقت شنا یاد گرفتم داخل آب میروم ، چنین شخصی اگر پنجاه سال هم کنار یک رودخانه و یا استخر بایستد و شناکردن دیگران را ببیند یا قواعد شناکردن را در کتاب بخواند شناگر نمیشود ، در داخل آب است که انسان شناگر میشود .
امتحان الهی
امتحانهای الهی برای این جهت است که انسان در خلال آن گرفتاریها [ کمال یابد ] . گرفتاری در نعمت یک جور گرفتاری است و گرفتاری در نقمت جور دیگر است . همه چیز برای این است که انسان گرفتار آن شود و خود را از آن آزاد کند . انسان در دنیا نیامده که از کنار نعمتها و از کنار بلاها و گرفتاریها بگذرد ، بلکه آمده است در دریای نعمتها و در دریای گرفتاریها خودش را بیندازد و سالم بیرون بیاید . اگر کسی در عمرش اساسا خودش را در بلایا و مصائب و سختیها قرار ندهد و همیشه از آن کنار بگذرد ، هرگز چیزی نمیشود . اگر کسی هم اساسا دستش به نعمت نرسد کمالی که در این دنیا باید پیدا کند ، پیدا نمیکند . کمال انسان به این است که در دنیا ، هم با نعمتها و هم با شدتها هرچه بیشتر درگیر شود و از این درگیری آزاد بیرون بیاید . در مورد ابتلاها حدیثی هست از امام صادق علیه السلام که میفرمایند : ²” ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا “» [بحارالانوار ، ج ۱۵ ، جز اول ، ص ۵۵ ، چاپ کمپانی ، نقل از کافی .] یعنی خدای متعال آنگاه که بندهای را دوست بدارد او را در دریای بلا فرو میبرد. غت، فرورفتن در آب است .
تشبیه به فرورفتن در آب شده است .
امیر المومنین علیه السلام جملهای دارند در نهج البلاغه ، میفرمایند ²” الدنیا دار ممر لا دار مقر ” » دنیا عبورگاه است نه قرارگاه، هر کسی که میآید بالاخره از اینجا میگذرد « ” و الناس فیها رجلان ” » و مردم در دنیا دو گروهند « ” رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها ” » [نهجالبلاغه ، کلمات قصار ، حکمت . ۱۳۳] یک گروه در این بازار خودشان را میفروشند و هلاک میکنند حال یا در بازار نعمتها و یا در بازار نقمتها ، و گروهی دیگر در این بازار خودشان را میخرند و آزاد میکنند . ولی همه به این بازار میآیند و همه باید در این بازار بیایند ، تا که خودش را در اینجا بخرد و آزاد کند و که خودش را در اینجا بفروشد و هلاک کند .
خداوند متعال در آنجا که فرمود ” « ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم ” آن جنبه دشمنی و خطر برخی از همسران و فرزندان را یادآوری کرد و در آیه بعد که فرمود : ” « انما اموالکم و اولادکم فتنه »” جنبه امتحان بودن و ” لابد منه ” بودن آنها را بیان کرد . اینها مایههای امتحان شما هستند ، مایه امتحانبودن مستحق ملامت نیست ، به شما بستگی دارد که از این امتحان چگونه بیرون بیایید .” « و الله عنده اجر عظیم »” و آن که در نزد او اجر بزرگ است الله است .
تقوا
” « فاتقو الله ما استطعتم »” پس تقوای الهی داشته باشید تا آن حدی که قدرت دارید . ” تقوا ” از آن کلمات عجیبی است که در قرآن و در نهجالبلاغه زیاد بهکار رفته است و مکرر گفتهایم که این کلمه ترجمه فارسی ندارد . ریشهاش از ” وقی ” به معنای نگهداری است . پس درواقع ” « اتقوا »” یعنی خود را نگهدارید ، ولی بعد کلمه دیگری ذکر میکنیم که به اصطلاح تضمین است : خود را نگه دارید ، مثلا از فلان چیز بترسید .
خود تقوا ” خود نگهداری ” است ، ” خودنجاتدادن ” است و مستلزم مفهوم آزادی معنوی است .
در مورد ” تقوا ” دو سخنرانی در قدیم داشتم و همه متکی به نهج البلاغه بود. امیرالمومنین علیه السلام میفرماید : « ” ان التقوی نجاه من کل هلکه و عتق من کل ملکه ” » [نهجالبلاغه ، خطبه ۲۲۸ ، با اندک اختلاف . ] تقوا مایه نجات از هر هلاکتی و مایه آزادی از هر مملوکیتی است .
تقوای واقعی همان است که انسان را نجات میدهد ، انسان را آزاد و رها میکند . انسان در زیر امتحانها ( چه امتحان به نعمتها و چه امتحان به نقمتها ) باید تقوا داشته باشد که این تقواست که او را نجات میدهد و آزاد و رها میکند و گفتیم که انسان باید با همه اینها درگیری پیدا کند منتها باید خود را آزاد کند . لهذا بعد میفرماید : ” « فاتقوا الله »” . حال که ثروتها و فرزندان ، نعمتها و فتنهها و امتحانهایی است که باید شما با آنها درگیری پیدا کنید پس تقوا پیشه کنید . ” « ما استطعتم »” یعنی به هر اندازه که قدرت دارید تقوا پیشه کنید .
رفع یک شبهه
دو آیه در قرآن هست که بعضی از مفسرین و نه همه آنان خیال کردهاند که این دو آیه به نوعی با یکدیگر منافات دارند و یکی را ناسخ دیگری دانستهاند. یکی آیهای است که میفرماید: ” « یا ایها الذین امنوا اتقوا
« الله حق تقاته غ” [آل عمران / . ۱۰۲] یعنی تقوای خدا را داشته باشید آنچنان که شایسته این تقواست . و آیه دوم همین آیه مورد بحث است : ” « فاتقوا الله ما استطعتم »” تقوای الهی داشته باشید به آن اندازه که قدرت دارید .
بعضی از مفسرین گفتهاند که آیه دوم ناسخ آیه اول است ، تخصیصی است در مفاد آیه اول ، چون اینکه ” آنچنان که او شایسته است تقوای او را داشته باشید ” مافوق قدرت بشر است . آیه دوم میفرماید شما که نمیتوانید آنچنان که او شایسته است تقوای او را داشته باشید پس به اندازه قدرت خودتان تقوا داشته باشید .
همانطور که بعضی از مفسرین مخصوصا صاحب تفسیر المیزان میفرمایند این سخن درست نیست ، این دو آیه اصلا با یکدیگر منافات ندارند . چنین نیست که در آیه اول گفته شده باشد نسبت به خدا آنچنان که شایسته اوست ولو اینکه مافوق قدرت شما باشد تقوا داشته باشید ، یعنی آن آیه تکلیف به مافوق قدرت کرده باشد ، خدا هیچگاه تکلیف به مافوق قدرت نمیکند ، بلکه آیه اول ناظر به این است که تقوای هر چیزی متناسب با خود آن چیز است .
با توجه به اینکه گفتیم تقوا یعنی ” خود نگهداری ” ، مثلا اگر انسان بخواهد خودش را از کیفرهای قوانین دنیوی نگه دارد حداکثر خودنگهداری این است که یک تخلف ظاهر و روشنی نکند . ” « حق تقاته » ” در مورد قوانین دنیوی همین مقدار است . اما آیا قانون بشری اقتضا دارد که من در قلب خودم هم رضایت به آن داشته باشم ؟ نه ، دیگر قانون بشری چنین اقتضایی ندارد . آیا من در دل خودم هم خلاف آن را خطور ندهم ؟ نه ، این یک امر قراردادی اجتماعی است که بیش از آنچه گفتیم اقتضا ندارد . ولی تقوای الهی داشتن مطلب دیگری است . اینکه انسان صرفا در عمل مخالفت نکند ، یک درجه از تقوای الهی است . تقوای به قلب ، تقوای به عقل ، تقوای به تمام وجود ، اینها هم درجات تقوا هستند . پس آن آیهای که میفرماید : ” « اتقوا الله حق تقاته »” نظر به کیفیت دارد و کیفیت تقوای الهی با کیفیت تقواهای دیگر متفاوت است ، و در ” « فاتقوا الله ما استطعتم »” میخواهد بفرماید هر مقدار نیرو دارید صرف تقوا کنید ، هراندازه که میتوانید .
” « و اسمعوا »” و بشنوید ، یعنی امر خدا را و فرمان خدا را بشنوید . گفتهاند مقصود از ” بشنوید ” نه این است که اطاعت کنید ، چون بعد میفرماید ” « و اطیعوا »” ” بشنوید ” یعنی گوش شنوا داشته باشید ، یعنی با قلب خودتان اعتقاد پیدا کنید ، بدانید که این به سود شماست . و “« اطیعوا غ” و در عمل اطاعت کنید. “« و اسمعوا غ” و “« اطیعوا غ” دو درجه از تقوا هستند .
” « و انفقوا خیرا لانفسکم »” آن چیزی که برای خودتان خیر است انفاق کنید . در معنای این آیه احتمالاتی هست . ” « انفقوا »” معنایش معلوم است که همان انفاق است ، مخصوصا که قبل از آن ، سخن از مال بود : “« انما اموالکم و اولادکم فتنه غ”. اگر “« خیرا غ” مفعول “« انفقوا باشد یعنی خیر را انفاق کنید .
در قرآن به طور مکرر از ثروت حلال تعبیر به ” خیر ” شده است ، مانند ” « ان ترک خیرا الوصیه للوالدین و الاقربین »” [بقره / . ۱۸۰] . در اینجا هم میفرماید : ” « انفقوا خیرا لانفسکم »” از این خیرها چیزی به خودتان انفاق کنید ، که بعضی از مفسرین گفتهاند مفهوم اجتماعی دارد ، یعنی شما اگر از مال خودتان به افراد دیگر خیر برسانید به خودتان رساندهاید ، یعنی دیگران هم مثل شما هستند ، باید آنها را از خودتان بدانید و آنها را غیر حساب نکنید . ولی بعضی مثل صاحب تفسیر المیزان آیه را جور دیگری تفسیر کردهاند ،
گفتهاند : در قرآن مکرر اعمال انسان را بهعنوان پیشفرستادهها تعبیر میکند مثل آیه سوره حشر : ” « یا ایها الذین امنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد »” [حشر / . ۱۸] و تعبیر ” « ما قدمت یداه »” [کهف / ۵۷، نبا / . ۴۰] و ” « بما قدمت ایدیهم »” [بقره / ۹۵، نسا / ۶۲، قصص / ۴۷، روم / ۳۶، شوری / ۴۸، جمعه / ۷٫] هم در قرآن زیاد آمده است . بنابراین معنای آیه چنین است : انفاق کنید و پیش بفرستید خیر را برای خود ، اعمال شما پیش فرستادههاست، کوشش کنید که آن چیزی را که پیش میفرستید خیر باشد .
شح نفس
” « و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون »” . این مضمون در آیات پیش هم آمده بود ، در سوره حشر هم این مضمون را خواندیم . ” شح ” عبارت است از بخل توام با طمع و حرص . بخل یعنی امساک ، در مقابل جود که بخشندگی است .
در قرآن ، هم کلمه ” بخل ” و هم کلمه ” شح ” آمده است . آنطور که بعضی گفتهاند بخل عبارت است از همان حالت امساک . در فارسی هم میگوییم فلانکس آدم بخیلی است ، یعنی آدم ممسکی است ، جود و بخشش ندارد . شح ، بخل است بهعلاوه حرص . حال ممکن است کسی بخیل باشد یعنی نسبت به آنچه دارد خیلی ممسک باشد اما حرص اینکه باز بیشتر به دست آورد نداشته باشد . حریص نیست اما آنچه را که دارد با گاز انبر هم نمیتوان از دستش بیرون آورد . بعضی دیگر حریص هستند ، آزمند هستند و دائما میخواهند جمع کنند اما متقابلا بخشنده هم هستند . ولی ” شحیح ” به آدمی میگویند که هر دو را با هم جمع کرده باشد ، هم آزمند است و دائما میخواهد جمع کند و هم آنچه را که دارد حاضر نیست به هیچ قیمتی جود کند . این دیگر بدترین صفتها در مورد مال و ثروت است .
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در دوره اسلام در حال طواف بودند . مردی را دیدند که در حال طواف چنین دعا میکند : خدایا مرا بیامرز اگرچه میدانم که مرا نمیآمرزی ! فرمودند : چرا خدا تو را نیامرزد ؟ عرض کرد : یا رسولالله ! گناه من خیلی زیاد است . از کوهها و از زمین و از آسمان هم بیشتر است . فرمودند : آیا گناه تو از خدا هم بزرگتر است ؟ گناه تو از خدا که دیگر بزرگتر نیست ، گناهت چیست ؟ گفت : یا رسولالله ! من آدمی هستم که اگر کسی سراغ من بیاید و از من یک درهم بخواهد جان من میخواهد بیرون بیاید ، اگر بفهمم کسی از من چیزی میخواهد اینچنین ناراحت میشوم . فرمود : دور شو ، آیا نمیدانی کسی که اینچنین باشد بوی بهشت را ” « و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون »” ؟ تعبیر قرآن را ببینید . شح را برای انسان به منزله یک دشمن تلقی کرده است . قبلا خواندیم : ” « ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم »” برخی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند ، و بعد خداوند چنین فرمود : ” « انما اموالکم و اولادکم فتنه »” . در اینجا دیگر ازواج ذکر نشده است. اولاد دو بار ، ازواج یکبار و اموال هم یک بار ذکر شده است . در آیه مورد بحث میفرماید : ” « و من یوق شح نفسه »” . شح باز مربوط به مال است . هر کسی که نگهداشته بشود از شر شح ، یعنی از این دشمن . میبینیم شح که صفتی مربوط به مال است مانند یک دشمن تلقی شده است . نتیجه این میشود که همانطور که ازواج و اولاد عملا گاهی بهصورت دشمن درمیآید ، مال و ثروت هم گاهی بهصورت دشمن درمیآید ولی آن که دشمن است خود وجود عینی مال نیست بلکه آن صفت قائم به نفس انسان است که نامش ” شح ” است . کسانی که از شر این دشمن نگهداشته بشوند آنها رستگاران هستند ، یعنی درصورتی که کسی از این شر نگهداشته نشود هیچوقت رستگار نمیشود .
منبع : کتاب آشنایی با قرآن ۷ جلد ۱
نویسنده : شهید مرتضی مطهری