تفسیر آیات ۲۶۱ الی ۲۷۴ ، سوره بقره
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ «۲۶۱»الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ ثُمَّ لَا یُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى ۙ لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿٢۶٢﴾ قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِّن صَدَقَهٍ یَتْبَعُهَا أَذًى ۗ وَاللَّـهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ ﴿٢۶٣﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۖ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا ۖ لَّا یَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَیْءٍ مِّمَّا کَسَبُوا ۗ وَاللَّـهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ ﴿٢۶۴﴾ وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ وَتَثْبِیتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّهٍ بِرَبْوَهٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِن لَّمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ ۗ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿٢۶۵﴾ أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَن تَکُونَ لَهُ جَنَّهٌ مِّن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِیهَا مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّهٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ ۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّـهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ ﴿٢۶۶﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُم مِّنَ الْأَرْضِ ۖ وَلَا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِیهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِیهِ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿٢۶٧﴾ الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاءِ ۖ وَاللَّـهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَهً مِّنْهُ وَفَضْلًا ۗ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿٢۶٨﴾ یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَن یَشَاءُ ۚ وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا ۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿٢۶٩﴾ وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَهٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللَّـهَ یَعْلَمُهُ ۗ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ ﴿٢٧٠﴾ إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ ۖ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ ۚ وَیُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سَیِّئَاتِکُمْ ۗ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ﴿٢٧١﴾ لَّیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ وَلَـٰکِنَّ اللَّـهَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ ۗ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنفُسِکُمْ ۚ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّـهِ ۚ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنتُمْ لَا تُظْلَمُونَ ﴿٢٧٢﴾ لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ لَا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَاهُمْ لَا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا ۗ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّـهَ بِهِ عَلِیمٌ ﴿٢٧٣﴾ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَهً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿٢٧۴﴾
به نام خداوند بخشنده مهربان
مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق میکنند به مانند دانهای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند از این مقدار نیز برای هر که خواهد بیفزاید، و خدا را رحمت بیمنتهاست و (به همه چیز) داناست. (۲۶۱)آنان که مالشان را در راه خدا انفاق کنند و در پی انفاق منّتی نگذارده و آزاری نکنند، آنها را پاداش نیکو نزد خدا خواهد بود و از هیچ پیشامدی بیمناک نباشند و هرگز اندوهناک نخواهند بود. (۲۶۲)(فقیر سائل را به) زبان خوش و طلب آمرزش (رد کردن) بهتر است از صدقهای که پی آن آزار کنند، و خداوند بینیاز و بردبار است. (۲۶۳)ای اهل ایمان، صدقات خود را به سبب منّت و آزار تباه نسازید مانند آن که مال خود را از روی ریا (برای جلب توجه دیگران) انفاق کند و ایمان به خدا و روز قیامت ندارد؛ مثل این ریاکاران بدان ماند که دانه را (به جای آنکه در زمین قابلی افشانند) بر روی سنگ صاف غبار گرفتهای ریزند و تند بارانی غبار آن بشوید و آن سنگ را همان طور صاف و بیگیاه به جای گذارد، که نتوانند هیچ حاصلی از آن به دست آورند. و خداوند گروه کافران را راه (سعادت) ننماید. (۲۶۴)و مثل آنان که مالشان را در راه خشنودی خدا انفاق کنند و با کمال اطمینان خاطر، دل به لطف خدا شاد دارند مثل بوستانی است که در زمین بلندی باشد و بر آن باران زیادی به موقع ببارد و حاصلی دو چندان (که منتظرند) دهد، و اگر باران زیاد نیاید، اندک بارد (تا باز به ثمر رسد)، و خدا (به کار شما) بیناست. (۲۶۵) آیا هیچ یک از شما خواهد که او را باغی باشد از درخت خرما و انگور و زیر آن درختان جویهای روان، و در آن هرگونه میوه موجود باشد، آن گاه ضعف و پیری بدو فرا رسد و او را فرزندان خرد و ناتوان باشد، پس در باغ او بادی آتشبار افتد و همه بسوزد؟ (حال کسی که به ریا انفاق کند بدین ماند). خداوند آیات خود را برای شما این چنین روشن بیان کند، باشد که (در مآل کارها و حقیقت احوال) فکر کنید. (۲۶۶) ای اهل ایمان، انفاق کنید از بهترین آنچه اندوختهاید، و از آنچه برای شما از زمین میرویانیم، و بدها را برای انفاق در نظر نگیرید، در صورتی که خود شما جنس بد را نستانید مگر آنکه از بدی آن چشم پوشی کنید؛ و بدانید که خدا بینیاز و ستوده صفات است. (۲۶۷) شیطان شما را وعده فقر و بیچیزی دهد و به کارهای زشت و بخل وادار کند، و خدا به شما وعده آمرزش و احسان دهد، و خدا را رحمت بیمنتهاست و (به همه امور جهان) داناست. (۲۶۸) خدا فیض حکمت را به هر که خواهد عطا کند، و هر که را به حکمت و دانش رسانند در باره او مرحمت و عنایت بسیار کردهاند، و این حقیقت را جز خردمندان متذکر نشوند. (۲۶۹)هر چه انفاق کنید و یا به نذر (و صدقه) دهید همانا خدا میداند، و (اگر در حق مسکینان ستم کنید) برای ستمکاران در دو جهان یار و معینی نخواهد بود. (۲۷۰) اگر (به مستحقان) آشکارا صدقه دهید کاری نیکوست، لیکن اگر در پنهانی به فقیران (آبرومند) رسانید برای شما نیکوتر است و خدا (به پاداش آن) برخی از گناهان شما را محو و مستور دارد، و خداوند از (آشکارا و نهان) آنچه میکنید آگاه است. (۲۷۱) (ای رسول بر تو دعوت خلق است و) هدایت خلق بر تو نیست، خدا هر که را خواهد هدایت کند. و هر قسم انفاق و احسان کنید درباره خویش کردهاید، و نبایست انفاق کنید جز در راه رضای خدا، و هر انفاق و احسانی کنید از خدا پاداش تمام به شما رسد و هرگز به شما ستم نخواهد رسید. (۲۷۲) صدقات مخصوص فقیرانی است که در راه خدا بازمانده و ناتوان شدهاند و توانایی آنکه در زمین بگردند (و کاری پیش گیرند) ندارند و از فرط عفاف چنانند که هر کس از حال آنها آگاه نباشد پندارد غنی و بینیازند، به (فقر) آنها از سیمایشان پی میبری، هرگز چیزی از کسی درخواست نکنند. و هر مالی انفاق کنید خدا به آن آگاه است. (۲۷۳) کسانی که مال خود را در شب و روز انفاق کنند نهان و آشکارا، آنان را نزد پروردگارشان پاداش نیکو خواهد بود و هرگز (از حادثه آینده) بیمناک و (از امور گذشته) اندوهگین نخواهند گشت. (۲۷۴)
تفسیر المیزان
سیاق این آیات از این جهت که همه در باره انفاق است، و مضامین آنها به یکدیگر ارتباط دارد این را میفهماند که همه یک باره نازل شده، و این آیات مؤمنین را تحریک و تشویق به انفاق در راه خدا میکند، و نخست برای زیاد شدن و برکت مالی که انفاق میکنندمثلی میزند، که یک درهم آن هفتصد درهم میشود، و چه بسا که خدا بیشترش هم میکند، و سپس برای انفاق ریائی و غیر خدائی مثلی میآورد تا بفهماند که چنین انفاقی برکت و بهرهای ندارد، و در مرحله سوم مسلمانان را از انفاق با منت و اذیت نهی میکند، زیرا که منت و اذیت اثر آن را خنثی میکند، و اجر عظیمش را حبط نموده و از بین میبرد سپس دستور میدهد که از مال پاکیزه خود انفاق کنند، نه اینکه از جهت بخل و تنگ نظری هر مال ناپاک و دور انداختنی را در راه خدا بدهند، و آنگاه موردی را که باید مال در آن مورد انفاق شود ذکر میکند که عبارت است از فقرائی که در راه خدا از هستی ساقط شدهاند، و در آخر اجر عظیمی که این انفاق نزد خدای تعالی دارد بیان میکند.
و سخن کوتاه اینکه: آیات مورد بحث، مردم را دعوت به انفاق میکند و در مرحله اول، جهت این دعوت و غرضی را که در آن است بیان نموده و میفرماید: هدف از این کار باید خدا باشد نه مردم، و در مرحله دوم صورت عمل و کیفیت آن را تبیین کرده که باید منت و اذیت به دنبال نداشته باشد، و در مرحله سوم وضع آن مال را بیان میکند که باید طیب باشد نه خبیث، و در مرحله چهارم مورد آن را که باید فقیری باشد که در راه خدا فقیر شده و در مرحله پنجم اجر عظیمی که در دنیا و آخرت دارد بیان نموده است.
گفتاری پیرامون انفاق
یکی از بزرگترین اموری که اسلام در یکی از دو رکن حقوق الناس و حقوق الله مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحای گوناگون، مردم را بدان وادار میسازد، انفاق است پارهای از انفاقات از قبیل زکات، خمس، کفارات مالی و اقسام فدیه را واجب نموده و پارهای از صدقات و اموری از قبیل وقف سکنی دادن مادام العمر کسی، وصیتها، بخششها و غیر آن را مستحب نموده است.
و غرضش این بوده که بدینوسیله طبقات پائین را که نمیتوانند بدون کمک مالی از ناحیه دیگران حوائج زندگی خود را برآورند – مورد حمایت قرار داده تا سطح زندگیشان را بالا ببرند، تا افق زندگی طبقات مختلف را به هم نزدیک ساخته و اختلاف میان آنها را از جهت ثروت و نعمات مادی کم کند.
و از سوی دیگر توانگران و طبقه مرفه جامعه را از تظاهر به ثروت یعنی از تجمل و آرایش مظاهر زندگی، از خانه و لباس و ماشین و غیره نهی فرموده و از مخارجی که در نظر عموم مردم غیر معمولی است و طبقه متوسط جامعه تحمل دیدن آنگونه خرجها را ندارد (تحت عنوان) نهی از اسراف و تبذیر و امثال آن، جلوگیری نموده است.
و غرض از اینها ایجاد یک زندگی متوسطی است که فاصله طبقاتی در آن فاحش و بیش از اندازه نباشد، تا در نتیجه، ناموس وحدت و همبستگی زنده گشته، خواستهای متضاد و کینههای دل و انگیزههای دشمنی بمیرند، چون هدف قرآن این است که زندگی بشر را در شؤون مختلفش نظام ببخشد، و طوری تربیتش دهد که سعادت انسان را در دنیا و آخرت تضمین نماید و بشر در سایه این نظام در معارفی حق و خالی از خرافه زندگی کند، زندگی همه در جامعهای باشد که جو فضائل اخلاق حاکم بر آن باشد و در نتیجه در عیشی پاک از آنچه خدا ارزانیش داشته استفاده کند، و دادههای خدا برایش نعمت باشد، نه عذاب و بلا، و در چنین جوی، نواقص و مصائب مادی را برطرف کند.
و چنین چیزی حاصل نمیشود مگر در محیطی پاک که زندگی نوع، در پاکی و خوشی و صفا شبیه به هم باشد، و چنین محیطی هم درست نمیشود مگر به اصلاح حال نوع، به اینکه حوائج زندگی تامین گردد، و این نیز بطور کامل حاصل نمیشود مگر به اصلاح جهات مالی و تعدیل ثروتها، و به کار انداختن اندوختهها، و راه حصول این مقصود، انفاق افراد – از اندوخته ها و مازاد آنچه با کد یمین و عرق جبین تحصیل کردهاند – میباشد، چون مؤمنین همه برادر یکدیگرند، و زمین و اموال زمین هم از آن یکی است، و او خدای عزوجل است.
و این خود حقیقتی است که سیره و روش نبوی (که بر صاحب آن سیره برترین تحیت و سلام باد) صحت و استقامت آن را در زمان استقرار حکومت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) اثبات میکند.
و این همان نظامی است که امیر المؤمنین صلوات الله علیه از انحراف مردم از مجرای آن تاسف خورده و شکوهها میکرد، و از آن جمله میفرمود: و قد أصبحتم فی زمن لا یزداد الخیر فیه الا ادبارا، و لا الشر فیه الا اقبالا و لا الشیطان فی هلاک الناس الا طمعا، فهذا أو ان قویت عدته، و عمت مکیدته و امکنت فریسته، اضرب بطرفک حیث شئت من الناس فهل تبصر الا فقیرا یکابد فقرا، او غنیا بدل نعمه الله کفرا، او بخیلا اتخذ البخل بحق الله وفرا، او متمردا کان باذنه عن سمع المواعظ وقرا؟.
گذشت روزگار، درستی نظریه قرآن را کشف کرد، و ثابت نمود همانطور که قرآن فرموده تا طبقه پائین جامعه، از راه امداد و کمک به حد متوسط نزدیک نگردند و طبقه مرفه از زیاده روی و اسراف و تظاهر به جمال جلوگیری نشده، و به آن حد متوسط نزدیک نشوند، بشر روی رستگاری نخواهد دید، آری همه ما تمدن غرب را دیدیم، که چگونه داعیان آن، بشر را به بیبندوباری در لذات مادی و افراط در لذات حیوانی واداشتند و بلکه روشهای جدیدی از لذتگیری و استیفای هوسهای نفسانی اختراع نمودند، و در کامگیری خود و اشاعه این تمدن در دیگران، از به کار بردن هیچ نیروئی مضایقه ننمودند، و این باعث شد که ثروتها و لذات خالص زندگی مادی همه به طرف نیرومندان و توانگران سرازیر شده و در دست اکثریت مردم جهان که همان طبقات پائین جامعهها میباشند چیزی به جز محرومیت نماند، و دیدیم که چگونه طبقه مرفه نیز به جان هم افتاده و یکدیگر را خوردند تا نماند مگر اندکی، و سعادت زندگی مادی مخصوص همان اندک گردید، و حق حیات از اکثریت، که همان تودههای مردم هستند سلب شد.
و با در نظر گرفتن اینکه ثروت بی حساب و فقر زیاد آثار سوئی در انسان پدید میآورد، این اختلاف طبقاتی تمامی رذائل اخلاقی را برانگیخت، و هر طرف را به سوی مقتضای خویش پیش راند، و نتیجه آن این شد که دو طائفه در مقابل یکدیگر صف آرائی کنند و آتش فتنه و نزاع در بین آنان شعلهور شود، توانگر و فقیر محروم و منعم، واجد و فاقد همدیگر را نابود کنند و جنگهای بین المللی بپا شود، و زمینه برای کمونیسم فراهم گردد، و در نتیجه حقیقت و فضیلت به کلی از میان بشر رخت بر بندد و دیگر بشر روزگاری خوش نبیند، و آرامش درونی و گوارائی زندگی از نوع بشر سلب شود، این فساد عالم انسانی چیزی است که ما امروزه خود به چشم میبینیم، و احساس میکنیم که بلاهائی سختتر و رسوائیهائی بیشتر، آینده نوع بشر را تهدید میکند.
و نیز بزرگترین عامل این فساد از طرفی از بین رفتن انفاق، و از سوی دیگر شیوع ربا است که به زودی به آیات آن خواهیم رسید.
(ان شاء الله) و خواهیم دید که خدای تعالی بعد از آیات مورد بحث در خلال هفت آیه پشت سرهم فظاعت و زشتی آنرا بیان میکند، و میفرماید: رواج آن، فساد دنیا را به دنبال میآورد، و این خود یکی از پیشگوئیهای قرآن کریم است، که در ایام نزول قرآن جنینی بود در رحم روزگار، و مادر روزگار این جنین را در عهد ما زائید، و ثمرات تلخش را بما چشانید.
و اگر بخواهید این گفته ما را تصدیق کنید در آیات سوره روم دقت فرمائید آنجا که خداوند میفرماید: فاقم وجهک للدین حنیفا – تا جمله یومئذ یصدعون.
این آیات نظائری هم در سورههای هود، و یونس، و اسراء، و انبیاء، و غیره دارد که در همین مقوله سخن گفتهاند، و ان شاء الله به زودی بیانش خواهد آمد.
و سخن کوتاه اینکه: علت تحریک و تشویق شدید و تاکید بالغی که در آیات مورد بحث در باره انفاق شده، اینها بود که از نظر خواننده محترم گذشت.
مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه… منظور از سبیل الله، هر امری است که به رضایت خدای سبحان منتهی شود، و هر عملی که برای حصول غرضی دینی انجام گیرد، برای اینکه کلمه سبیل الله در آیه شریفه مطلق آمده و قیدی ندارد، هر چند که قبل از این آیه، آیاتی قرار دارد که در آن سخن از قتال در راه خدا رفته، و در آیاتی دیگر نیز این کلمه مقارن با مساله جهاد آمده، لیکن صرف این مقارن بودن دلیل نمیشود بر اینکه بگوئیم منظور از آیه فی سبیل الله تنها جهاد در راه خدا است.
مفسرین گفتهاند: جمله کمثل حبه انبتت در واقع کمثل من زرع حبه انبتت سبع سنابل است، چون این درست نیست که گفته شود: مثل کسانی که در راه خدا انفاق میکنند مثل حبه و دانه است، بلکه باید گفت: مثل کسی است که دانهای را بکارد و آن دانه هفت سنبل بدهد…، زیرا حبه نامبرده مثل آن مالی است که در راه خدا انفاق شده، نه مثل اشخاصی که انفاق کردهاند، و این روشن است.
و لیکن گو اینکه حرف اینها در جای خود، حرف درستی است، اما اگر کمی در آیات مشابه آن دقت شود معلوم میشود که حاجتی به این تقدیر نیست، چون میبینیم بیشتر آیاتی که در قرآن مثلی را ذکر میکند همین وضع را دارد، و این صناعت و این طرز سخن گفتن در قرآن کریم شایع است.
در جائی دیگر نیز فرموده: و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لا یسمع الا دعاء و نداء.
با اینکه مثل نامبرده مثل کفار نیست بلکه مثل کسی است که کفار را دعوت میکند و نیز فرموده: انما مثل الحیوه الدنیا کماء انزلناه با اینکه در آیه شریفه زندگی دنیا به گیاهانی که به وسیله باران میرویند مثل زده شده است.
و نیز فرموده: مثل نوره کمشکوه در ظاهر آیه نور خدا به مشکات تشبیه شده با اینکه در واقع نور خدا به نور مشکات مثل زده شده نه خود مشکات، و نیز در آیات بعد از آیه مورد بحث فرموده: فمثله کمثل صفوان با اینکه در آیه، بطلان صدقه به وسیله ریا به غباری مثل زده شده که روی سنگی صاف باشد، نه خود سنگ، و نیز در آیات مورد بحث اشخاصی را که در راه رضای خدا انفاق میکنند به جنت مثل زده، میفرماید: مثل الذین ینفقون اموالهم… با اینکه جنت مثل آن مالی است که میدهند، نه خود آنان، و آیاتی دیگر از این قبیل بسیار است.
و این مثالها که در این آیات آورده شده، از یک جهت مشترکند، و آن این است که در همه آنها به ماده تمثیل که قوام مثل به آن است اکتفا شده، و به منظور اختصار بقیه اجزای کلام را میاندازد.
توضیح اینکه: مثل در حقیقت یک قصه واقعی و یا فرضی است که گوینده از جهاتی آنرا شبیه معنای مورد نظر خود میداند، و لذا در کلام خود ذکرش میکند تا ذهن شنونده از تصور آن، معنای مورد نظر را کاملتر و بهتر تصور کند، نظیر اینکه وقتی میخواهد بگوید: من هیچ چیز ندارم، میگوید: لا ناقه لی و لا جمل و یا وقتی به شنونده بگوید: آن وقت که باید کاری کرده باشی نکردی: میگوید: فی الصیف ضیعت اللبن و از این قبیل مثلها، اینها قصههائی است که روزی واقع شده و با ذکر آن به شنونده میفهماند که آن را با مقصود مورد کلام تطبیق نموده تا مطلب مورد کلام را بهتر و روشنتر بفهمد و لذا میگویند مثلها هیچ وقت تغییر نمیکنند.
و اما مثلهای فرضی و خیالی مانند اینکه وقتی میخواهیم به مخاطب خود بفهمانیم که انفاق در راه خدا عبارت است از دادن یکی و گرفتن چند برابر آن، میگوئیم: مثل آنچه که در راه خدا انفاق میکنی، مثل کاشتن دانهای است که وقتی سبز میشود هفت سنبله و در هر سنبله صد دانه به وجود میآید و این مثل یک مثل فرضی و خیالی است.
و آن معنائی که ما از مثل میخواهیم به ذهن شنونده منتقل کنیم، و آن را معیاری برای ایضاح و سنجیدن وضع مطلب خود میگیریم، یا تمامی قصهای است که به عنوان مثل میآوریم، نظیر مثلی که در آیه: و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه… و در آیه: مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا آمده است و یا همه آن قصه منظور و مورد نظر نیست، بلکه گوشهای از آن منظور است، که اصطلاحا به آن ماده تمثیل گفته میشود، که در این صورت یا همان مقدار را ذکر میکنیم، و یا اگر همه قصه را بیاوریم صرفا به منظور تتمیم قصه و ناقص نبودن آن است مانند مثال اخیر، یعنی انفاق و حبه، چون در این مثل ماده تمثیل تنها دانهای است که هفتصد دانه از آن به وجود میآید و اما کاشتن آن، و روئیدن هفت سنبله از آن دخالتی در تمثیل ندارد و به خاطر تتمیم قصه آمده است.
و در قرآن کریم هر مثلی که تمامی آن ماده تمثیل بوده و با معنای مراد و محل کلام تطبیق میشده، همه آن ذکر شده – که باید هم میشد، برای اینکه همه جزئیاتش مثل است – و هر مثلی که فقط بعضی از قسمتهایش ماده تمثیل بوده، به نقل همان مقدار اکتفا شده، و آن مقدار، در جای تمام قصه به کار رفته، چون غرض گوینده، از همان مقدار از قصه حاصل میشده، علاوه بر اینکه خواننده در اثر دیدن اینکه گوشهای از یک قصه ذکر شده، و گوشههای دیگرش افتاده و همین قسمت که ذکر شده وافی به غرض هست، و خلاصه میبیند که مطلب مورد نظر به وجهی عین همان قصه است، و به وجهی غیر از آن است، نشاطی پیدا میکند، و دچار آن خستگی و ملالت که معمولا خواننده هر مقاله یکنواخت به آن دچار میشود، نمیگردد و این خود یکی از موارد لطیف ایجاز به قلب است که قرآن آن را به کار برده است، اما ایجاز است، چون گفتیم: تنها ماده تمثیل را که حبه باشد آورده است، و اما قلب یعنی وارونه گوئی است، برای اینکه باید انفاق را به حبه مثل میزد، ولی انفاقگر را به حبه مثل زده است.
انبتت سبع سنابل، فی کل سنبله مائه حبه معنای کلمه سنبل معروف است، که همان خوشه گندم میباشد بعضی گفتهاند: ماده سنبل در اصل به معنای پوشاندن است، و اگر خوشه گندم را سنبل نامیدهاند، به این جهت بوده است که سنبل، دانههای گندم را در غلافهائی که دارد میپوشاند.
و یکی از بی پایهترین اشکالهائی که به آیه کردهاند این است که: آیه شامل مثالی است که اصلا در خارج وجود ندارد، برای اینکه هیچ خوشه گندمی نداریم که مشتمل بر صد دانه باشد، و دیگر توجه نکردهاند که همانطور که گفتیم: در مثل لازم نیست که مضمونش در خارج تحقق داشته باشد، چون مثلهای تخیلی آنقدر زیاد هست که از حد شمارش بیرون است، علاوه بر اینکه هر سنبله صد دانه و یا هر خوشه هفتصد دانه گندم در آن باشد چنان نیست که اصلا وجود نیافته باشد.
و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم یعنی خدای تعالی برای هر کس که بخواهد بیش از هفتصد دانه گندم هم میدهد، برای اینکه او واسع است و هیچ مانعی نیست که از جود او جلوگیری کرده و فضل و کرمش را محدود سازد، همچنانکه خودش در جای دیگر فرمود: منذا الذی یقرض الله قرضا حسنا، فیضاعفه له اضعافا کثیره؟ و کثیر را در این آیه مقید به عدد معینی نکرده است.
بعضی از مفسرین در معنای آیه مورد بحث گفتهاند: مضاعفه به معنای چند برابر است، و نهایت درجه این چند برابر همان هفتصد برابر است، نه اینکه اگر خدا بخواهد هفتصد را هم چند برابر میکند ولی این حرف صحیح نیست، زیرا اگر اینطور میبود قهرا جمله مورد بحث کار تعلیل را میکرد، و معنا چنین میشد: انفاق در راه خدا مثل دانهای است که تا هفتصد دانه بهره دهد، چون خدا برای هر کس بخواهد مضاعف میکند و در این صورت میبایست جمله نامبرده چنین باشد: فی کل سنبله مائه حبه فان الله یضاعف…، همچنانکه در آیه شریفه: الله الذی جعل لکم اللیل لتسکنوا فیه، و النهار مبصرا، ان الله لذو فضل علی الناس کلمه ان آمده است، و چون در آیه مورد بحث کلمه فان نیامده معلوم میشود که جمله نامبرده تعلیل نیست.
مطلب دیگر اینکه در آیه مورد بحث، مثلی را که آورده مقید به آخرت نکرده و بطور مطلق فرموده: خدا انفاق شما را مضاعف میکند پس هم شامل دنیا میشود، و هم شامل آخرت، فهم عقلائی هم این را تایید میکند برای اینکه کسی که از دسترنج خود چیزی انفاق میکند هر چند ابتدا ممکن است به قلبش خطور کند که این مال از چنگش رفت، و دیگر به او بر نمیگردد، لیکن اگر کمی دقت کند خواهد دید که جامعه انسانی به منزله تن واحد و دارای اعضای مختلف است، و اعضای آن هر چند اسامی و اشکال مختلف دارند، اما در مجموع، یک تن را تشکیل میدهند، و در غرض و هدف زندگی متحد هستند، از حیث اثر هم همه مربوط به هم هستند، وقتی یکی از اعضا، نعمتی را از دست میدهد مثلا فاقد صحت و سلامتی شده و در عمل خود کند میگردد، همین عارضه هر چند که در نظر بدوی، متوجه یک عضو است، ولی در حقیقت تمام بدن در عملکرد خود کند و سست میگردد، و به خاطر نرسیدن به اغراض زندگی خسران و ضرر میبیند.
مثلا چشم و دست آدمی دو عضو از بدن انسان هستند، در ظاهر دو نام غیر مربوط به هم و دو شکل متفاوت، و دو عملکرد جداگانه دارند، لیکن با کمی دقت میبینیم که این دو عضو کمال ارتباط را با یکدیگر دارند.
خلقت، آدمی را مجهز به چشم کرده تا اشیا را از نظر نور و رنگ و نزدیکی و دوری تشخیص دهد، بعد از تشخیص چشم، دست آنچه را که تحصیلش برای آدمی واجب است بردارد، و آنچه را که دفعش بر او لازم است از انسان دفع کند.
پس در حقیقت چشم مثل چراغی است که پیش پای دست را روشن میکند، حال اگر دست از کار بیفتد قهرا فوائد و عملکرد دست را باید سایر اعضا جبران کنند، و این باعث میشود که اولا زحمت و تعبی را که در حال عادی هرگز قابل تحمل نیست، تحمل کند و در ثانی از عملکرد سایر اعضای خود به همان مقدار که صرف جبران عملکرد دست نموده بکاهد، و اما اگر از همان اوائلی که دست دچار حادثه شد از نیروئی اضافی سایر اعضا در اصلاح حال همان دست استفاده کند، و دست را به حال عادی و سلامتش برگرداند، حال تمامی اعضا را اصلاح کرده، و صدها و بلکه هزارها برابر آنچه صرف اصلاح دست کرده عایدش میشود.
پس یک فرد از جامعه که عضوی از یک مجموعه است، اگر دچار فقر و احتیاج شد، و ما با انفاق خود وضع او را اصلاح کردیم، هم دل او را از رذائلی که فقر در او ایجاد میکند پاک کردهایم، و هم چراغ محبت را در دلش ایجاد نمودهایم، و هم زبانش را به گفتن خوبیها به راه انداختهایم، و هم او را در عملکردش نشاط بخشیدهایم، و این فوائد عاید همه جامعه میشود، چون همه افراد جامعه به هم مربوط هستند، پس انفاق یک نفر، اصلاح حال هزاران نفر از افراد جامعه است، و مخصوصا اگر این انفاق در رفع حوائج نوعی از قبیل تعلیم و تربیت و امثال آن باشد.
این است آثار و فوائد انفاق.
و وقتی انفاق در راه خدا و به انگیزه تحصیل رضای او باشد، نمو و زیاد شدن آن از لوازم تخلف ناپذیر آن خواهد بود، چون فوائد انفاق در غیر راه خدا ممکن است توأم با ضررهائی باشد که (حتما هست) برای اینکه وقتی رضای خدا انگیزه آدمی نباشد لابد انگیزه این هست که من توانگر به فقیر انفاق کنم تا شر او را از خود دفع نمایم، و یا حاجت او را برآورم، تا اعتدالی به حال جامعه ببخشم، و فاصله طبقاتی را کم کنم (و در همه این فرضها بطور غیر مستقیم منافعی عاید خود انفاق کننده میشود) و این خود نوعی استخدام و استثمار فقیر به نفع خویش است، که چه بسا در دل فقیر آثار سوء بجای گذارد، و چه بسا این آثار سوء، در دل فقرا متراکم شود و ناآرامی و بلواها به راه بیندازد، اما اگر انفاق تنها برای رضای خدا صورت بگیرد، و انفاقگر بجز خشنودی او هدفی و منظوری نداشته باشد، آن آثار سوء پدید نمیآید، و در نتیجه این عمل خیر محض میشود.
الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله، ثم لا یتبعون ما انفقوا منا و لا اذی… کلمه اتباع به معنای ملحق شدن و ملحق کردن است، اولی (ملحق شدن) نظیر این آیه که میفرماید: فاتبعوهم مشرقین و دومی (ملحق کردن) مانند این آیه: و اتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه.
کلمه من با تشدید نون به معنی منت نهادن است، و منت آن عملی است از صاحب احسان که احسانش را ناگوار سازد، مثل اینکه به آن شخصی که احسان کرده بگوید: این من بودم که چنین و چنان احسانی به تو کردم، و یا عملی کند که حاکی از همین باشد و اصل در معنای منت بطوریکه گفته شده قطع کردن است، و در آیه: لهم اجر غیر ممنون بهمین معنا آمده، و کلمه أذی به معنای ضرر فوری و یا ضرر اندک است، و کلمه خوف به معنای انتظار ضرر است، و کلمه حزن به معنای اندوهی است که بر دل سنگینی کند، چه اندوه از امری که واقع شده، و چه از آنکه بخواهد واقع شود.
قول معروف و مغفره خیر من صدقه … قول معروف آن سخنی است که مردم بر حسب عادت آن را غیر معمولی ندانند، که البته به اختلاف عادات مردم مختلف میشود، و کلمه مغفرت در اصل به معنای پوشاندن است، و غنی مقابل حاجت و فقر است، و حلم به معنای سکوت در برابر سخن و یا عمل ناهنجار دیگران است.
در این آیه شریفه خداوند متعال قول معروف و آمرزیدن و مغفرت (یعنی چشمپوشی از بدیها که مردم به انسان میکنند) را بر صدقهای که گوشه و کنایه داشته باشد ترجیح داده، و این مقابله دلالت دارد بر اینکه مراد از قول معروف این است که وقتی میخواهی سائل را رد کنی با زبانی خوش رد کنی، مثلا دعایش کنی که خدا حاجتت را برآورد.
البته این در صورتی است که سائل سخنی که باعث ناراحتی تو باشد نگوید، و اگر لفظی خلاف ادب گفت باید چنان رفتار کنی که او خیال کند سخن زشتش را نشنیدهای و آن دعای خیر و این چشمپوشیات از سخن زشت او، بهتر از آنست که به او صدقهای بدهی و به دنبالش آزار برسانی، چون آزار و منت نهادن انفاقگر به این معنی خواهد بود که میخواهد بفهماند آن مالی که انفاق کرده در نظرش بسیار عظیم است، و از درخواست سائل ناراحت شده است، و این دو فکر غلط دو بیماری است که باید انسان با ایمان، دل خود را از آن پاک کند چون مؤمن باید متخلق به اخلاق خدا باشد، و خدای سبحان غنیای است که آنچه نعمت میدهد در نظرش بزرگ نمینماید، و هر بخششی میکند آن را بزرگ جلوه نمیدهد و نیز خدای سبحان حلیم است، و در مؤاخذه جفاکاران عجله نمیکند، و در برابر جهالت خشم نمیکند، و بهمین جهتی که گفته شد آیه شریفه، با دو نام غنی و حلیم ختم شده است.
یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم… این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه آزار و منت بعد از صدقه اجر آنرا حبط کرده و از بین میبرد، و بعضی با این آیه استدلال کردهاند بر اینکه هر معصیت و یا حداقل هر گناه کبیره باعث از بین رفتن و بی اجر شدن اطاعتهای قبل از آن معصیت میشود، و لیکن ما چنین دلالتی در آیه نمیبینیم، و دلالت آیه تنها در بی اجر شدن صدقه به وسیله خصوص منت و اذیت است، که گفتار مفصل این بحث در مبحث حبط گذشت.
کالذی ینفق ما له رئاء الناس، و لا یؤمن بالله و الیوم الاخر از آنجائی که خطاب اول آیه فقط شامل مؤمنین بود – چون افراد ریاکار نمیتوانند مؤمن باشند، چون به فرموده خدا، منظور اینها از اعمالشان خدا نیست – بهمین جهت خداوند متعال مؤمنین را صریحا از ریا نهی نکرد، و نفرمود: ای مؤمنین ریاکار نباشید بلکه افرادی را که صدقه میدهند و به دنبالش منت و اذیت میرسانند تشبیه به افراد ریاکار بیایمان کرد، که صدقاتشان باطل و بیاجر است، و فرمود: عمل چنین مؤمنی شبیه به عمل او است، و نفرمود: مثل آن است زیرا عمل مؤمن در ابتدا صحیح انجام میشود، ولی بعدا پارهای عوامل مثل منت و اذیت آن را باطل میسازد، ولی عمل ریاکار از همان اول باطل است.
اتحاد سیاق فعلهائی که در آیه آمده، یعنی فعل ینفق ماله و فعل و لا یؤمن با اینکه ممکن بود بفرماید و لم یؤمن – ریاکار از اول ایمان نیاورده، دلالت دارد بر اینکه مراد از ایمان نداشتن ریاکار در انفاقش به خدا و روز جزا، ایمان نداشتن او به دعوت پروردگاری است که او را به انفاق میخواند، و ثوابهائی جزیل و عظیم به وی وعده میدهد، چون اگر به دعوت این داعی و به روز قیامت (روزی که پاداشهای اعمال در آن روز ظاهر میشود) ایمان میداشت، در انفاقش قصد ریا نمیکرد و تنها عمل را برای خاطر خدا میآورد، و علاقمند به ثواب جزیل خدا میشد.
پس منظور از اینکه فرمود، ایمان به خدا ندارد این نیست که اصلا به خداوندی خدا قائل نیست.
و از آیه شریفه چنین بر میآید که ریا در هر عملی که آدمی انجام میدهد مستلزم نداشتن ایمان به خدا و به روز جزا در همان عمل است.
فمثله کمثل صفوان علیه تراب… ضمیر در کلمه: فمثله به کلمه الذی در جمله: الذی ینفق ماله رئاء الناس بر میگردد، پس مثلی که در آیه زده شده برای کسی است که مال خود را به منظور خودنمائی انفاق میکند، و کلمه صفوان و نیز کلمه صفا به معنای سنگ صاف و سخت است، و کلمه وابل به معنای باران تند و رگبار طولانی است و ضمیر در جمله لا یقدرون نیز به همان الذی ینفق… بر میگردد، خواهی گفت: کلمه الذی مفرد است ولی ضمیر در جمله لا یقدرون جمع است.
در پاسخ میگوئیم کلمه الذی هر چند که لفظا مفرد است و لیکن در اینجا در معنای جمع استعمال شده و به معنای همه کسانی است که چنین باشند.
این آیه وجه شباهت ریاکار به سنگ را بیان میکند، معنای وسیعی است که هم در ریاکار هست و هم در آن سنگ، و آن بیاثر و سست بودن عمل است همچنانکه خاکی که روی سنگ صاف قرار دارد با بارانی اندک از بین رفته و نمیتواند اثری داشته باشد.
و جمله: و الله لا یهدی القوم الکافرین حکم را نسبت به ریاکار و کافر به وجهی عام بیان میکند، و میفرماید: ریا کننده در ریاکاریش یکی از مصادیق کافر است، و خدا مردم کافر را هدایت نمیکند، و به همین جهت جمله نامبرده کار تعلیل را میکند.
و خلاصه معنای این مثل آن است که کسی که در انفاق خود مرتکب ریا میشود، در ریا کردنش و در ترتیب ثواب بر انفاقش حال سنگ صافی را دارد که مختصر خاکی روی آن باشد، همینکه بارانی تند بر آن ببارد، همین بارانی که مایه حیات زمین و سرسبزی آن و آراستگیاش به گل و گیاه است، در این سنگ خاکآلود چنین اثری ندارد، و خاک نامبرده در برابر آن باران دوام نیاورده و بکلی شسته میشود، تنها سنگی سخت میماند که نه آبی در آن فرو میرود، و نه گیاهی از آن میروید، پس وابل (باران پشتدار) هر چند از روشنترین اسباب حیات و نمو است، و همچنین هر چند خاک هم سبب دیگری برای آن است، اما وقتی محل این آب و خاک، سنگ سخت باشد عمل این دو سبب باطل میگردد، بدون اینکه نقصی و قصوری در ناحیه آب و خاک باشد، پس این حال سنگ سخت بود و عینا حال ریاکار نیز چنین است: برای اینکه وقتی ریاکار در عمل خود خدا را در نظر نمیگیرد، ثوابی بر عملش مترتب نمیشود، هر چند که نفس عمل هیچ نقصی و قصوری ندارد، چون انفاق سببی است روشن برای ترتیب ثواب، لیکن به خاطر اینکه قلب صاحبش چون سنگ است، استعداد پذیرفتن رحمت و کرامت را ندارد.
و از همین آیه بر میآید که قبول شدن اعمال، احتیاج به نیتی خالص و قصدی به وجه الله دارد.
شیعه و سنی هم از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) روایت کردهاند که فرمود: انما الاعمال بالنیات – معیار در ارزش اعمال تنها نیتها هستند.
و مثل الذین ینفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبیتا من انفسهم کلمه: ابتغاء مرضات به معنای طلب رضایت است، که برگشتش به تعبیر اراده وجه الله است برای اینکه وجه هر چیزی عبارت است از جهت و سمتی که روبروی تو است، و وجه خدای تعالی نسبت به بندهای که دستوراتی به وی میدهد، و چیزهائیاز او میخواهد عبارت است از رضایت او از عمل وی، و خشنودیش از امتثال او، چون آمر و دستور دهنده، نخست با امر خود روبروی مامور قرار میگیرد، و آنگاه که اوامر او را بجا آورد با خشنودی و رضایت از او استقبال میکند.
پس مرضات خدا از بنده مکلفی که به تکلیف عمل کرده همان وجه و روی خدا به طرف او است، در نتیجه ابتغای مرضات او و یا سادهترش به دست آوردن خشنودی او در حقیقت خواستن وجه او است.
و اما در معنای اینکه فرمود: و تثبیتا من انفسهم نظریههائی داده شده، بعضی گفتهاند: تثبیت به معنای تصدیق و یقین است، با چنین حالتی انفاق میکنند، بعضی دیگر گفتهاند: تثبیت که به معنای استوار کردن است در اینجا به معنای تثبیت است، یعنی داشتن بصیرت، و معنای جمله این است که مال خود را با بصیرت انفاق میکنند (بر خلاف بسیاری از افراد) میدانند پول را در کجا خرج کنند، بعضی دیگر گفتهاند: منظور این است که تامل و دقت میکنند، اگر دیدند نیتشان خالص برای خدا است، انفاق میکنند، و اگر دیدند چیزی از ریا هم با خدا در دلشان آمیخته شده، و خلاصه، هم خدا را در نظر دارد و هم ریا را، از انفاق خودداری میکنند.
بعضی دیگر گفتهاند: تثبیت به این معنا است که نفس آدمی خود را برای اطاعت خدا آماده کند، و بعضی گفتهاند: به معنای آنست که آدمی نفس خویش را در منازل ایمان جای دهد، یعنی نفس را به بذل مال در راه خدا عادت دهد، و خواننده عزیز توجه دارد که هیچیک از این معانی (جز به زحمت) با مطالب قبل آیه تطبیق نمیکند، (از توجیهی که ما میکنیم این عدم انطباق کاملا روشن میشود) که آن توجیه عبارت است از: و خدا داناتر است: خدای سبحان انفاق در راه خدا را بطور مطلق مدح کرد، (و فرمود: به دانهای میماند که چنین و چنان شود) سپس بنایش بر این شد که دو قسم انفاق را که نمیپسندد و ثوابی بر آن مترتب نمیشود استثنا کند، یکی انفاق ریائی که از همان اول باطل انجام میشود و یکی هم انفاقی که بعد از انجام آن، به وسیله منت و اذیت اجرش باطل میگردد و بطلان این دو قسم انفاق به خاطر همین است که برای خدا و در طلب رضای او انجام نشده و یا اگر شده نفس نتوانسته نیت خود را محکم نگه دارد، در این آیه میخواهد حال عده خاصی از انفاقگران را بیان کند، که در حقیقت طائفه سوم هستند و اینان کسانی هستند که نخست برای خاطر خدا انفاق میکنند و سپس زمام نفس را در دست میگیرند و نمیگذارند آن نیت پاک و مؤثرشان دستخوش ناپاکیها گردد و از تاثیر ساقط شود و منت و اذیت و هر منافی دیگر، آن را تباه سازد.
پس روشن شد که مراد از ابتغاء مرضات الله این است که انفاقگر منظورش و قصدش خودنمائی و یا هر قصدی دیگر (که نیت را غیر خالص میکند) نبوده باشد، و منظور از تثبیتا من انفسهم این است که آدمی زمام نفس را در دست داشته باشد، تا بتواند نیت خالصی را که داشته نگه بدارد، و این تثبیت هم از ناحیه نفس است، و هم واقع بر نفس، سادهتر بگویم نفس هم فاعل تثبیت است، و هم مفعول آن، پس کلمه تثبیتا از نظر ترکیب، نحوی تمیز است، و حرف من نشویه (ابتدائیه) است، و انفسهم در معنا فاعل تثبیت است، و آن نفسی که مفعول قرار گرفته در تقدیر است، و تقدیر کلام تثبیتا من انفسهم لانفسهم – نفسشان زمام نفس را در دست بگیرد ممکن هم هست که کلمه تثبیتا را مفعول مطلق برای فعلی بگیریم که از ماده خودش باشد، آن وقت تقدیر چنین میشود یثبتون أنفسهم لانفسهم تثبیتا.
کمثل جنه بربوه اصابها وابل… اصل در ماده (راء – باء – واو) این است که به معنای زیادی استعمال شود، و کلمه ربوه به کسر و فتح و ضم راء هر سه به معنای زمین خوبی است که گیاه در آن بسیار میشود و نمو میکند، و کلمه اکل با ضمه همزه و کاف به معنای خورده شده از هر چیز است، که واحدش اکله بر وزن لقمه است، و کلمه طل به معنای باران است و فرقش با کلمه مطر این است که مطر به معنای باران معمولی است، و طل به معنای بارانی خفیفتر از حد معمول و کماثرتر از آن است.
و غرض از این مثل این است که بفهماند انفاقی که صرفا لوجه الله و بخاطر خدا است هرگز بی اثر نمیماند، و بطور قطع روزی حسن اثرش نمودار میشود، برای اینکه مورد عنایت الهیه است، و از آنجا که جنبه خدائی دارد و متصل به خدا است (مانند خود خدا) باقی و محفوظ است، هر چند که این عنایت بر حسب اختلاف درجات خلوص مختلف میشود، و در نتیجه وزن و ارزش اعمال هم به همان جهت مختلف میگردد، همچنانکه باغی که در زمین حاصل خیز ایجاد شده، وقتی باران میآید بلادرنگ خوردنیهایش را به وجهی بهتر تحویل میدهد، هر چند که این تحویل دادنش و این خوردنیهایش بخاطر اختلاف باران (که یکی مطر است و دیگری طل)، از نظر خوبی درجاتی پیدا میکند.
و بخاطر وجود همیناختلاف بود که این دنباله را به گفتار خود اضافه نمود، که و الله بما تعملون بصیر یعنی خدا به آنچه میکنید بینا است، و مساله پاداش دادن به اعمال برایش مشتبه و درهم و برهم نمیشود، ثواب این را با آن دیگر و ثواب دیگری را به این نمیدهد.
ا یود احدکم ان تکون له جنه من نخیل و اعناب… کلمه ود که مصدر یود است به معنای حب و دوست داشتن است، البته حب توأم با آرزو، و کلمه جنت به معنای درختانی بسیار و درهم رفته است، که در فارسی و عربی آنرا بستان گویند، و اگر بستان را جنت خواندهاند به این مناسبت بوده است که این کلمه در اصل به معنای پوشاندن است، و چنین درختانی زمین را از نور خورشید میپوشانند (همچنانکه به سپر نیز جنه (به ضم جیم) گفته میشود زیرا سپر نیز بدن یک سرباز را از آلت جنگی دشمن میپوشاند)، و به این جهت صحیح است گفته شود: نهرها از زیر آن جاری است، و اگر کلمه نامبرده به معنای زمینی بود که درخت داشته باشد، این عبارت صحیح نبود، چون نهر باغ از زیر زمین باغ جاری نیست، در نتیجه خلاف مقصود را میرسانید، و به همین جهت خدای تعالی در آیه قبلی که انفاق را به جنتی در ربوه (زمین آباد) مثل میزد در جای دیگر در باره ربوه فرمود: ذات قرار و معین فرمود: آب معین در آن زمین است و نفرمود در زیر آن جاری است، ولی وقتی سخن از زمین ندارد بلکه از جنات سخن میگوید که بسیار هم در قرآن تکرار شده، میفرماید: نهرها از زیر آن جاری است، یعنی از زیر آن درختان، پس جنت به معنای درختان بسیار است.
و کلمه من در جمله من نخیل و اعناب، برای تبیین است، البته تبیینی توأم با غلبه نه کلیت، خلاصه میخواهد بفرماید: غالب درختان باغ انگور، انگور است، و غالب درختان نخلستان، نخل است، نه اینکه غیر از آن هیچ درختی دیگر ندارد، چون معمولا هر باغی که از یک نوع میوه بیشتر دارد نام آن میوه را بر آن باغ میگذارند، مثلا بادامستان، تاکستان، نخلستان و… هر چند که میوههای گوناگون دیگر نیز در آن باشد، پس اگر دنبال جمله مورد بحث فرموده: له فیها من کل الثمرات، منافاتی با آن ندارد.
کلمه کبر به معنای پیری و سالخوردگی است، و کلمه ذریه به معنای اولاد است، و کلمه ضعفا جمع ضعیف است، خدای تعالی در این مثل بین سالخوردگی و داشتن فرزندانی ضعیف جمع کرده، – با اینکه معمولا سالخوردگان فرزندانشان بزرگسالند – و این به آن جهت بوده که شدت احتیاج به باغ نامبرده را افاده کند، و بفهماند که چنین پیرمردی غیر از آن باغ هیچ ممر معیشتی و وسیله دیگری برای حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد، چون اگر او را مردی جوان و نیرومند فرض میکرد، آن شدت احتیاج به باغ را نمیرساند، برای اینکه اگر باغ جوان نیرومند سوخت، میتواند به قوت بازویش تکیه کند، و نیز اگر سالخوردهای را بدون فرزند صغیر فرض میکرد باز آن شدت حاجت به باغ افاده نمیشد، چون چنین پیرمردی خرج زیاد ندارد، و تهی دستی او به ناگواری تهی دستی پیر بچهدار نیست، چون اگر باغ چنین کسی خشک شود فکر میکند چند صباحی بیش زنده نیست و لذا خیلی ناراحت نمیشود.
و همچنین اگر در این مثل پیرمردی را مثل میزد که هر چند سالخورده است اما فرزندانی نیرومند دارد، باز آن شدت حاجت به باغ ادا نشده بود، برای اینکه اگر باغ چنین پیرمردی بسوزد، با خود میگوید: سر فرزندان رشیدم سلامت، کار میکنند و خرج زندگیام را در میآورند، چه حاجت به باغ دارند، اما اگر هر دو جهت یعنی: زیادی سن و داشتن فرزندانی خردسال در کسی جمع شود و باغش که تنها ممر زندگی او است از بین برود، او بسیار ناراحت میشود، زیرا نه میتواند نیروی جوانی خود را باز گرداند، و دوباره چنان باغی به عمل بیاورد، و نه کودکان خردسالش چنین نیروئی دارند، و نه بعد از آتش گرفتن باغ امید برگشتن سبزی و خرمی آن را میتواند داشته باشد.
این مثلی است که خدای تعالی آن را برای کسانی زده که مال خود را در راه خدا انفاق میکنند، ولی با منت نهادن و اذیت کردن پاداش عمل خود را ضایع مینمایند و دیگر راهی به بازگرداندن آن عمل باطل شده به عمل صحیح را ندارند، و انطباق مثل با ممثل بسیار روشن است، برای اینکه اینگونه رفتارها که اعمال آدمی را باطل میسازد بیجهت و بیمنشا نیست، کسانی اینطور اجر خود را ضایع میکنند که در دل دچار بیماریهای اخلاقی از قبیل مال دوستی، جاه دوستی، تکبر عجب، خودپسندی، بخل شدید و… هستند، بیماریهائی که نمیگذارد آدمی مالک نفس خود باشد، و مجالی برای تفکر و سنجش عمل خویش و تشخیص عمل نافع و مضر را بدهد، و اگر مجال میداد و آدمی تفکر میکرد هرگز به چنین اشتباه و خبطی مرتکب نمیشد.
یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم کلمه تیمم هم به معنای قصد است، و هم معنای اقدام عمدی، و کلمه خبیث ضد کلمه طیب را معنا میدهد، آن به معنای ناپاک، و این به معنای پاک است، و کلمه منه متعلق به کلمه خبیث است، و جمله: تنفقون، حالی است از فاعل تیمموا، و جمله: لستم باخذیه حالی است از فاعل تنفقون و عاملش همان فعل است، و جمله: ان تغمضوا فیه به خاطر کلمه أن مبدل به مصدر میشود، و لام بطوریکه گفته شده در تقدیر است، و تقدیر کلام الا لاغماضکم فیه است، ممکن هم هست حرف باء را در تقدیر گرفت و گفت: تقدیر کلام الا بمصاحبه اغماض است.
و معنای آیه روشن است، نکتهای که باید به آن توجه کرد این استکه خدای تعالی در این آیه کیفیت مالی را که انفاق میشود بیان نموده و میفرماید: باید از اموال طیب باشد، نه خبیث، یعنی مالی باشد که فقیر به رغبت آن را بگیرد نه به کراهت و اغماض، برای اینکه کسی که نخواهد با بذل مال طیب، خویشتن را به صفت بخشنده متصف سازد، و بخواهد مال خبیث خود را از سر باز کند، و زندگی خود را از چنین آلودگیها رها سازد، چنین کسی دوستدار کار نیک نمیشود، و چنین انفاقی نفس او را به کمالی نمیرساند، و بهمین جهت است که میبینیم آیه شریفه با جمله: و اعلموا ان الله غنی حمید شروع شده است چون این جمله به ما میفهماند که باید در انفاق خود بینیازی و حمد خدای را در نظر بگیریم، که خدا در عین اینکه احتیاجی به انفاق ما ندارد، مع ذلک انفاق طیب ما را میستاید، پس از مال طیب خود انفاق کنید.
و نیز ممکن است جمله را چنین معنا کنیم: که چون خدا غنی و محمود است نباید با او طوری سودا کرد که لایق به جلال او (جل جلاله) نبوده باشد.
الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء در این آیه بر این معنا احتجاج شده که انتخاب مال خبیث برای انفاق، خیری برای انفاقگر ندارد، به خلاف انتخاب مال طیب که خیر انفاقگران در آن است.
پس اینکه در آیه قبل مؤمنین را نهی کرد از اینکه مال خبیث را برای این کار انتخاب کنند مصلحت خود آنان را در نظر گرفته، همچنانکه در منهی عنه فساد ایشان است، و در خودداری از انفاق مال طیب هیچ انگیزهای ندارند جز این فکر که مضایقه در انفاق او چنین مالی را، مؤثر در بقا و قوام مال و ثروت است، این طرز فکر باعث میشود که دلها از اقدام به چنین انفاقی دریغ کنند، به خلاف مال خبیث که چون قیمتی ندارد و انفاقش چیزی از ثروت آنان کم نمیکند لذا از انفاقش مضایقه نمیکنند، و این یکی از وساوس شیطان است، شیطانی که دوستان خود را از فقر میترساند، با اینکه بذل و دادن انفاق در راه خدا و به دست آوردن خشنودی او عینا مانند بذل مال در یک معامله است، که به قول معروف: هر چه پول بدهی آش میخوری، مالی را هم که انسان در راه خدا میدهد در برابر آن، رضای خدا را میخرد، پس هم عوض دارد و هم بهره، که بیانش گذشت.
علاوه بر اینکه آن کسی که یغنی و یقنی – آدمی را بینیاز میکند و فقیر میسازد خدای سبحان است، نه مال، همچنانکه قرآن کریم فرمود: و انه هو اغنی و اقنی.
و سخن کوتاه اینکه: خودداری مردم از انفاق مال طیب از آنجا که منشا آن ترس از فقر است و این ترس خطاست، لذا با جمله: الشیطان یعدکم الفقر، خطا بودن آن را تنبیه کرد، چیزی که هست در این جمله سبب را جای مسبب بکار برد، تا بفهماند که این خوف، خوفی است مضر، برای اینکه شیطان آن را در دل میاندازد، و شیطان جز به باطل و گمراهی امر نمیکند، حال یا این است که ابتدا و بدون واسطه امر میکند، و یا با وسائطی که به نظر میرسد حق است، ولی وقتی تحقیق میکنی در آخر میبینی که از یک انگیزه باطل و شیطانی سر درآورد.
و چون ممکن بود کسی توهم کند که ترس نامبرده ترسی است بجا، هر چند از ناحیه شیطان باشد، لذا برای دفع این توهم بعد از جمله: الشیطان یعدکم الفقر دو جمله را اضافه کرد، اول اینکه فرمود: و یامرکم بالفحشاء، یعنی هرگز از شیطان توقع نداشته باشید که شما را به عملی درست بخواند چرا که او جز به فحشا نمیخواند، پس خودداری از انفاق مال طیب به انگیزه ترس از فقر هرگز عملی بجا نیست، زیرا این خودداری در نفوس شما ملکه امساک و بخل را رسوخ میدهد، و به تدریج شما را بخیل میسازد، در نتیجه کارتان به جائی میرسد که اوامر و فرامین الهی مربوط به واجبات مالی را به آسانی رد کنید، و این کفر به خدای عظیم است، و هم باعث میشود که مستمندان را در مهلکه فقر و بی چیزی بیفکنید، و از این راه نفوسی تلف و آبروهائی هتک گردد، و بازار جنایت و فحشا رواج یابد، همچنانکه در جای دیگر قرآن آمده: و منهم من عاهد الله لئن آتینا من فضله لنصدقن، و لنکونن من الصالحین، فلما اتیهم من فضله بخلوا به، و تولوا و هم معرضون، فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه، بما اخلفوا الله ما وعدوه، و بما کانوا یکذبون – تا آنجا که میفرماید: الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات، و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون منهم، سخر الله منهم، و لهم عذاب الیم.
جمله دومی که اضافه فرمود این است که فرمود: و الله یعدکم مغفره منه و فضلا و الله واسع علیم، در این جمله و در موارد دیگری که ذیلا از نظر خواننده میگذرد، خدای تعالی این نکته را بیان نموده که در این مورد حقی است و باطلی، و شق سوم ندارد، و حق همان طریق مستقیم است که از ناحیه خدای سبحان است، و باطل از ناحیه شیطان است.
آن موارد عبارتند از: فما ذا بعد الحق الا الضلال – بعد از حق به جز ضلالت چه چیز میتواند باشد.
قل الله یهدی للحق – بگو تنها خدا است که به سوی حق هدایت میکند.
انه عدو مضل مبین – شیطان دشمنی است گمراهگر آشکار.
همه این آیات در مکه نازل شده، و خلاصه گفتار اینکه خدای تعالی در آیه مورد بحث تذکر میدهد: این خاطره که از ناحیه خوف به ذهن شما خطور میکند ضلالتی است از فکر، برای اینکه مغفرت پروردگار و آن زیادت که خدا در آیات قبلی ذکر کرد هر دو پاداش بذل از اموال طیب است، و مال خبیث چنین پاداشی ندارد.
بنابر این جمله: و الله یعدکم… نظیر جمله: الشیطان یعدکم… از قبیل وضع سبب در جای مسبب است، و در این دو جمله میان وعده خدای واسع و علیم (سبحانه)، و وعده شیطان مقابله افتاده، تا انفاقگران در امر دو وعده نظر کنند، و از آن دو آنچه را صالحتر و نافعتر تشخیص دادند برگزینند.
پس حاصل حجتی که در آیه شریفه اقامه شده این شد: که اختیار خبیث بر طیب به خاطر ترس از فقر و بی خبری از منافع این انفاق است، اما ترس از فقر، القائی شیطانی است، او این ترس را به دلها میاندازد، و هیچ منظوری به جز گمراهی و به فحشا کشاندن شما ندارد، پس نباید از او پیروی کنید.
و اما منافع این انفاق که در آیات قبل گفتیم زیادت مال و آمرزش گناهان است، یک نتیجهگیری موهوم نیست بلکه نتیجهای است که ترتب آن بر انفاق را خدا وعده داده و وعده او حق است و او واسع است، یعنی در امکان او هست که آنچه وعده داده، عطا کند، و او علیم است، یعنی هیچ چیزی و هیچ حالی از هیچ چیزی بر او پوشیده نیست، پس هر وعدهای که میدهد از روی علم است.
یؤتی الحکمه من یشاء کلمه ایتاء که مصدر یؤتی است به معنای عطا کردن است، و کلمه حکمت به کسره حاء بر وزن فعله است، که وزنی است مخصوصافاده نوع، یعنی دلالت بر نوع معنائی میکند که در این قالب در آمده پس حکمت به معنای نوعی احکام و اتقان و یا نوعی از امر محکم و متقن است، آن چنانکه هیچ رخنه و یا سستی در آن نباشد، و این کلمه بیشتر در معلومات عقلی و حق و صادق استعمال میشود، و معنایش در این موارد این است که بطلان و کذب به هیچ وجه در آن معنا راه ندارد.
و این جمله دلالت دارد بر اینکه بیانی که خدا در آن بیان حال انفاق و وضع همه علل و اسباب آن را و آثار صالح آن در زندگی حقیقی بشر را شرح داده، خود یکی از مصادیق حکمت است.
پس حکمت عبارت است از قضایای حقهای که مطابق با واقع باشد، یعنی به نحوی مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلا معارف حقه الهیه در باره مبدأ و معاد باشد، و یا اگر مشتمل بر معارفی از حقایق عالم طبیعی است معارفی باشد که باز با سعادت انسان سروکار داشته باشد، مانند حقائق فطری که اساس تشریعات دینی را تشکیل میدهد.
و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا معنای جمله، روشن است نکتهای که باید تذکر داد این است که نام دهنده حکمت را نبرده و این دو جهت دارد: یکی اینکه جمله قبلی که میفرمود: خدا حکمت را به هر کس که بخواهد میدهد دلالت میکند بر اینکه در جمله مورد بحث، دهنده حکمت خدا است.
جهت دوم این بود که بفهماند حکمت به خودی خود منشا خیر بسیار است، هر کس آن را داشته باشد خیری بسیار دارد، و این خیر بسیار از این جهت نیست که حکمت منسوب به خدا است، و خدا آن را عطا کرده، چون صرف انتساب آن به خدا باعث خیر کثیر نمیشود، همچنانکه خدا مال را میدهد ولی دادن خدا باعث نمیشود که مال، همه جا مایه سعادت باشد، چون به قارون هم مال داد، و فرمود: و آتیناه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبه اولی القوه تا آخرآیات این داستان.
نکته دیگر اینکه فرمود: حکمت خیر کثیر است با اینکه جا داشت به خاطر ارتفاع شان و نفاست امر آن بطور مطلق فرموده باشد حکمت خیر است و این به آن جهت بود که بفهماند خیر بودن حکمت هم منوط به عنایت خدا و توفیق او است، و مساله سعادت منوط به عاقبت و خاتمه امر است، در مثل فارسی هم میگویند شاهنامه آخرش خوش است، چون ممکن است خدا حکمت را به کسی بدهد، ولی در آخر کار منحرف شود، و عاقبتش شر گردد.
و ما یذکر الا اولوا الالباب کلمه ألباب جمع لب است، و لب در انسانها به معنای عقل است، چون عقل در آدمی مانند مغز گردو است نسبت به پوست آن، و لذا در قرآن لب به همین معنا استعمال شده، و گویا کلمه عقل به آن معنائی که امروز معروف شده یکی از اسماء مستحدثه است، که از راه غلبه استعمال این معنا را به خود گرفته، و بهمین جهت کلمه عقل هیچ در قرآن نیامده، و تنها افعال مشتق شده از آن در قرآن استعمال شده است، مانند یعقلون.
کلمه تذکر که مصدر یذکر است به معنای منتقل شدن از نتیجه به مقدمات نتیجه، و یا منتقل شدن از مقدمات به نتیجه است، و آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه به دست آوردن حکمت متوقف بر تذکر است، و تذکر هم متوقف بر عقل است، پس کسی که عقل ندارد حکمت ندارد، و ما در گذشته آنجا که سخن در ادراکهائی که در قرآن آمده داشتیم، در باره عقل چیزهائی گفتیم.
و ما انفقتم من نفقه او نذرتم من نذر فان الله یعلمه یعنی آنچه شما از مال خدا و به دعوت او انفاق میکنید و یا چیزهائی انفاق میکنید که خدا بر شما واجب نکرده بلکه خودتان به وسیله نذر بر خود واجب کردهاید و در راه خدا میدهید خدا به آن آگاه است و هر کس را که اطاعتش کند پاداش میدهد و کسی که ستم کند مؤاخذه میفرماید: پس در جمله: فان الله یعلمه، اشارهای هم به تهدید هست که جمله: و ما للظالمین من انصار آن را تاکید میکند.
و همین جمله به چند نکته دلالت دارد، اول اینکه مراد از ظلم در خصوص این آیه، ظلم به فقرا و خودداری از انفاق بر آنان و حبس حقوق ایشان است، نه مطلق معصیت، برای اینکه مطلق معصیت انصار دارد، و میتوان با کفاره آنها را از نامه عمل محو کرد، و یا به وسیله شفیعان که یکی از آنها توبه است و یکی دیگر اجتناب از کبائر است و یکی دیگر شفیعان روز محشر میباشند، از خطر کیفر آنان رهائی یافت، البته همه این انصار در ظلمهائی است که تنها جنبه حق الله دارند، نه حق الناس، آیه شریفه: لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا که در آخرش دارد: و انیبوا الی ربکم راجع به یکی از انصار ظالمین است، که همان توبه و انابه باشد، و آیه: ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم اجتناب از گناهان کبیره را یکی از انصار معرفی نموده و میفرماید: اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید ما این اجتنابتان را کفاره گناهانتان قرار میدهیم.
و آیه: و لا یشفعون الا لمن ارتضی سخن از شفیعان قیامت دارد، و از اینجا معلوم میشود که اگر یاور ستمکاران به خود را به صیغه جمع انصار آورد، برای این بود که گفتیم: منظور از ظلم مطلق معصیت است، که افرادی گوناگون دارد.
نکته دومی که جمله: و ما للظالمین من انصار بر آن دلالت دارد این است که ظلم مورد بحث در آیه، یعنی ترک انفاق، کفاره نمیپذیرد، پس معلوم میشود ترک انفاق از گناهان کبیره است، چون اگر از گناهان صغیره بود کفاره میپذیرفت، و نیز توبه هم نمیپذیرد، چون حق الناس است، و مؤید این معنا روایاتی است که فرموده: توبه در حقوق الناس قبول نیست، مگر آنکه حق را به مستحق برگردانند، و نیز شفاعت در قیامت هم شامل آن نمیشود، به دلیل اینکه در جای دیگر فرمود: الا اصحاب الیمین فی جنات یتساءلون، عن المجرمین، ما سلککم فی سقر؟ قالوا لم نک من المصلین، و لم نک نطعم المسکین… فما تنفعهم شفاعه الشافعین.
نکته سوم اینکه: این ظلم در هر کس یافت شود یعنی هر کس نافرمانی خدا را بکند و حق فقرا را ندهد چنین کسی مورد رضایت خدا و مصداق الا لمن ارتضی نخواهد بود، چون در بحث شفاعت گفتیم کسی که خدا دین او را نپسندد، در قیامت شفاعت نمیکند، از اینجا پاسخ این سؤال که چرا فرمود: ابتغاء مرضاه الله و نفرمود: ابتغاء وجه الله روشن میشود.
نکته چهارم اینکه: امتناع ورزیدن از اصل انفاق بر فقرا، در صورتی که فقرائی باشند و احتیاج به کمک داشته باشند از گناهان کبیره مهلکتر است، و خدای تعالی بعضی از اقسام این خودداری را شرک به خدا و کفر به آخرت خوانده است، مانند امتناع از دادن زکات، و فرموده: و ویل للمشرکین، الذین لا یؤتون الزکوه، و هم بالاخره هم کافرون.
دلیل بر اینکه منظور از این مشرکین مسلمانانی هستند که زکات نمیدادند، و یا به عبارت دیگر صدقه نمیدادند، این است که سوره مدثر در مکه نازل شده، و زکات به معنای اسلامیش در مکه و در هنگام نزول این سوره واجب نشده بود.
ان تبدوا الصدقات فنعما هی… کلمه ابداء که مصدر تبدوا است، به معنای اظهار است، و کلمه صدقات جمع صدقه است، و چون قیدی در آن نیامده به معنای مطلق انفاقهائی است که در راه خدا بشود (چه واجب و چه مستحب) و چه بسا بعضی گفته باشند که اصل در معنای این کلمه انفاق مستحب است.
خدای سبحان در این آیه دو قسم تردید آورده، یکی صدقه آشکار و دیگری پنهان، و هر دو را ستوده است، برای اینکه هر کدام از آن دو آثاری صالح دارند، اما صدقه آشکارا که خود تشویق و دعوت عملی مردم است به کار نیک، و نیز مایه دلگرمی فقرا و مساکین است، که میبینند در جامعه مردمی رحم دل هستند که به حال آنان ترحم میکنند، و در جامعه اموالی برای آنان و رفع حوائجشان قرار میدهند تا برای روز قیامتشان که روز گرفتاری است ذخیرهای باشد، و این باعث میشود که روحیه یاس و نومیدی از صفحه دلهاشان زدوده شود، و در کار خود دارای نشاط گردند، و احساس کنند که وحدت عمل و کسب بین آنان و اغنیا وجود دارد، اگر سرمایهدار کاسبی میکند تنها برای خودش نیست، و این خود آثار نیک بسیاری دارد.
و اما حسن صدقه پنهانی این است که در خفا آدمی از ریا و منت و اذیت دورتر است، چون فقیر را نمیشناسد، تا به او منت گذارد، و یا اذیت کند، فائده دیگرش اینست که در صدقه پنهانی آبروی فقیر محفوظ میماند، و احساس ذلت و خفت نمیکند، و حیثیتش در جامعه محفوظ میماند، پس میتوان گفت که: صدقه علنی نتیجههای بیشتری دارد، و صدقه پنهانی خالصتر و پاکتر انجام میشود.
و چون بنای دین بر اخلاص است، بنابر این عمل هر قدر به اخلاص نزدیکتر باشد به فضیلت نیز نزدیکتر است، و بهمین جهت خدای سبحان صدقه سری را بر صدقه علنی ترجیح داده و میفرماید: و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خیر لکم، چون کلمه خیر به معنای بهتر است، و خدا به اعمال بندگانش با خبر است، و در تشخیص عمل خیر از غیر آن اشتباه نمیکند، و الله بما تعملون خبیر.
لیس علیک هدیهم و لکن الله یهدی من یشاء در این جمله روی سخن از مؤمنین گردانده شد و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مخاطب قرار گرفته که ای پیامبر هدایت آنان به عهده تو نیست، این خدا است که هر کس را بخواهد هدایت میکند، گوئی رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وقتی اختلاف مسلمانان در خصوص مساله انفاق را دیده و ملاحظه کرده است که بعضی انفاق را با خلوص انجام میدهند و بعضی دیگر بعد از انفاق منت و اذیت روا میدارند و گروهی دیگر اصلا از انفاق کردن مال پاکیزه خودداری میورزند، در دل شریف خود احساس ناراحتی و اندوه مینمودند و لذا خدای تعالی در این آیه، خاطر شریف او را تسلی داده و میفرماید: مساله اختلاف مراحل ایمان که در این مردم میبینی که یکی اصلا ندارد و دیگری اگر دارد نیتش خالص نیست و گروه سوم هم انفاق دارد و هم نیتش خالص است همه مربوط و مستند به خدای تعالی است، او است که هر کس را بخواهد به هر درجه از ایمان که صلاح بداند هدایت میفرماید، و بعضی را به کلی محروم میسازد، نه ایجاد ایمان در دلها به عهده تو است، و نه حفظ آن، تا هر وقت ببینی که پارهای از مردم محفوظ مانده، و در بعضی ضعیف شده و اندوهناک شوی، و وقتی خدای تعالی در آخر این گفتار ایشان را تهدید میکند و با خشونت سخن میگوید، دچار شفقت یعنی اندوهی توأم با ترس شوی.
شاهد بر این معنا که ما از آیه استفاده کردیم جمله هدیهم است، که مصدری است اضافه شده برضمیری که به مردم بر میگردد، چون ظاهر این تعبیر این است که ایمان تا حدی در مردم تحقق یافته و میفهماند که این مقدار هدایت که در امت خود موجود میبینی از تو نیست، و آنچه هم که تحقق نیافته میبینی باز تو مسؤولش نیستی، شاهد دیگر اینکه جمله مورد بحث تسلیت خاطر آن جناب است این است که هر جا در قرآن در مساله ایمان استنادش به رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را نفی میکند، همه به منظور دلخوش ساختن آن جناب است.
بنابر این جمله مورد بحث یعنی جمله: لیس علیک هدیهم و لکن الله یهدی من یشاء جملهای است معترضه، که صرفا به منظور دلخوشی آن جناب در وسط کلام آمده است و خطابی را که قبلا به مؤمنین داشت قطع نمود، و جمله مورد بحث را خطاب به آن جناب کرد، آنگاه دوباره خطاب به مؤمنین را از سر گرفت، و فرمود: و ما تنفقوا من خیر… و این جمله معترضه نظیر جمله معترضه: لا تحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرآنه است، که در وسط آیات مربوط به قیامت قرار گرفته است.
و ما تنفقوا من خیر فلانفسکم، و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله… در این آیه همانطور که گفتیم: دوباره خطاب را متوجه مؤمنین کرد اما با سیاقی که نه بشارت درآن هست، و نه انذار و خشونت، و این به آن جهت است که آیه، بعد از جمله: و لکن الله یهدی من یشاء قرار گرفته، و بر کسی پوشیده نیست که مقتضای معنای آن این است که صرفا به دعوت بپردازد، دعوتی خالی از نرمش و خشونت (هر دو) تا دلالت کند بر اینکه ساحت گوینده و صاحب دعوت منزه است از اینکه دعوت، منفعتی برای او داشته باشد، بلکه منفعت آن عاید مردمی میشود که این دعوت را میپذیرند.
پس جمله: و لا تنفقون الا ابتغاء وجه الله جملهای است حالیه، و حال از ضمیر خطاب است، و عامل آن متعلق ظرف یعنی فلانفسکم میباشد.
و چون ممکن بود کسی خیال و توهم کند که این نفعی که از ناحیه انفاق عاید انفاقگران میشود، صرف اسم است، و مسمی واقعیت خارجی ندارد، و واقعیت این است که انسان مال عزیز خود را که یک حقیقت خارجی است بدهد و منفعتی موهوم بگیرد.
پس انفاق در راه خدا یعنی معاملهای که یک طرفش حقیقت است، و طرف دیگرش خیال، لذا دنبال آن جمله فرمود: و ما تنفقوا من خیر یوف الیکم و انتم لا تظلمون – که آنچه انفاق کنید بدون کم و کاست به شما بر میگردد، و کمترین ستمی بر شما نخواهد شد خلاصه این منفعتی که شما را به سویش میخوانیم (که همانا ثوابهای دنیائی و آخرتی است) امری موهوم نیست، بلکه امری است حقیقی و واقعی که خدای تعالی آن را بدون اینکه چیزی از آن گم شده باشد و یا کم کرده باشد به شما خواهد رساند.
و اگر نام رساننده را نبرد، و نفرمود: نوف الیکم – ما آنرا به شما میرسانیم بلکه فرمود: یوف الیکم – به شما خواهد رسید برای همان نکتهای بود که قبلا اشاره کردیم، و گفتیم سیاق گفتار، سیاق دعوت است، و همانطور که مقتضی است نامی از بشارت و بیم دادن در آن برده نشود، همچنین لازم است نامی از فاعل هم برده نشود، تا گفتار خیرخواهانهتر و بیغرضانهتر باشد، همانند گفتاری باشد که گوینده ندارد، اگر به راستی منفعتی در آن باشد برای شنوندهاش دارد، نه کسی دیگر.
للفقراء الذین احصروا فی سبیل الله… کلمه حصر که مصدر فعل مجهول احصروا است به معنای منع و حبس است و اصل در معنای آن تنگ گرفتن است.
راغب میگوید: حصر و احصار هر دو به معنای راه نیافتن به خانه کعبه است اما چیزی که هست احصار، ممنوع شدن به خاطر وجود مانعی ظاهری از قبیل دشمن و امثال آن است، و حصر به معنای ممنوع شدن از ناحیه منع باطنی و درونی از قبیل مرض و امثال آن است، و کلمه حصر در غیر از این مورد استعمال نشده است پس اینکه در آیه: فان احصرتم احصار آمده میتواند به هر دو معنا باشد.
و همچنین آیه: الذین احصروا… و اما در آیه: او جاؤکم حصرت صدورهم تنها به یک معنا است، و آن همان بیماری درونی است که در مورد آیه به معنای تنگی سینه به خاطر بخل و ترس است.این بود گفتار راغب.
و کلمه تعفف به معنای آن است که عفت صفت آدمی شده باشد، و کلمه سیما به معنای علامت و کلمه: الحاف به معنای اصرار در سؤال است.
و درآیه شریفه مصرف صدقات، البته بهترین مصرفش بیان شده که همان فقرائی باشد که به خاطر عوامل و اسبابی، از راه خدا منع شدهاند، یا دشمنی مال آنان را گرفته و بدون لباس و پوشش ماندهاند، یا کارها و گرفتاریهای زندگی از قبیل پرستاری کودکانی بیمادر نگذاشته به کار و کسب مشغول شوند، و یا خودشان بیمار شدهاند، و یا کاری انتخاب کردهاند که با اشتغال به آن، دیگر نمیتوانند به کار و کسب بپردازند، مثلا به طلب علم پرداختهاند، و یا کاری دیگر از این قبیل.
یحسبهم الجاهل یعنی کسی که از حال ایشان اطلاع ندارد از شدت عفتی که دارند ایشان را توانگر میپندارد، چون با اینکه فقیرند ولی تظاهر به فقر نمیکنند، پس جمله نامبره دلالت دارد بر همینکه مؤمنین تا آنجا که میتوانند تظاهر به فقر نمیکنند، و از علامتهای فقر به غیر آن مقداری که نمیتوان پنهان داشت، پنهان میدارند، و مردم پی به حال آنان نمیبرند، مگر اینکه شدت فقر رنگ و رویشان را زرد کند، و یا لباسشان کهنه شود (و یا مثلا از زبان اطفالشان اظهار شود، و امثال اینها).
از اینجا معلوم میشود که مراد از جمله لا یسئلون الناس الحافا این است که فقرای مؤمن اصلا دریوزگی نمیکنند، تا منجر به اصرار در سؤال شود، زیرا بطوریکه گفتهاند: وقتی روی کسی به سؤال باز شود برای بار دوم دیگر طاقت صبر ندارد، و نفس او از تلخی فقر به جزع در میآید، و عنان اختیار را از کف میدهد و در هر فرصتی تصمیم میگیرد باز هم سؤال کند و اصرار هم بورزد، و راه را بر هر کس بگیرد.
ولی بعید نیست که منظور نفی اصرار باشد، نه نفی اصل سؤال، و منظور از الحاف اظهار حاجت بیش از مقدار واجب باشد، برای اینکه صرف اظهار حاجت ضروری حرام نیست، بلکه گاهی واجب هم میشود، آن سؤالی مذموم است که زائد بر مقدار لزوم باشد.
و در اینکه فرمود: تعرفهم بسیماهم و نفرمود: تعرفونهم بسیماهم – شما مسلمانان ایشان را با سیمایشان میشناسید، برای این بود که آبروی فقرا را حفظ نموده و راز آنان را بپوشاند، و پرده تعفف آنان را هتک نکرده باشد، چون معروف شدن فقرا نزد همه مردم نوعی خواری و اظهار ذلت ایشان است، به خلاف اینکه خطاب را تنها متوجه رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کند، و بفرماید: تو ایشان را به سیمایشان میشناسی برای اینکه آن جناب پیامبری است که به سوی فقرا و اغنیا و همه طبقات مبعوث شده، نسبت به همه رؤوف و مهربان است، و به نظر ما برای او از حال فقرا گفتن نه کسر شان ایشان است، و نه آبروریزی از آنان، و خدا داناتر است – نکته التفات از همه مسلمین به خطاب به شخص رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) این است.
الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار… دو کلمه سر و علانیه دو معنای متقابل بهم دارند، و این دو کلمه حال از جمله: ینفقون است، و تقدیر کلام این است که: آنهائی که اموال خود را در شب و روز انفاق میکنند در حالی که گاهی انفاق خود را پنهان داشته و گاهی آن را اظهار میدارند… واگر همه احوال انفاق را ذکر کرده برای این بود که بفهماند انفاقگران نسبت به عمل خود اهتمام دارند، و همواره و در شب و روز و خلوت و جلوت میخواهند ثواب انفاق را دریابند، و حواسشان جمع این است که همواره رضای خدا را به دست آورند، و لذا میبینیم خدای سبحان در آخر این آیات با زبان مهربانی و لطف به ایشان، وعدهای نیکو داده و میفرماید: فلهم اجرهم عند ربهم…
بحث روایتی
در تفسیر الدر المنثور در تفسیر جمله: و الله یضاعف لمن یشاء آمده است که ابن ماجه، از حسن بن علی بن ابیطالب، و از ابی هریره، و ابی امامه باهلی، و عبد الله بن عمر، و عمران بن حصین، روایت آورده که همگی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) روایت کردهاند که فرمود: هر کس هزینه سفر سربازی را بدهد، و او را روانه میدان جنگ کند، و خودش خانه بماند، خدای تعالی در برابر هر درهمی، هفتصد درهم به او اجر میدهد، و کسی که خودش برای جهاد در راه خدا سفر کند، و خرجی خود را همراه بردارد، به هر درهمی که در این راه خرج میکند، هفتصد هزار درهم اجر میدهد، آنگاه رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آیه نامبرده را تلاوت کرد.
در نسخهای دیگر از تفسیر الدر المنثور روایت به این صورت آمده: ابن ماجه و ابن ابی حاتم، از عمران بن حصین، از رسول خدا روایت آوردهاند که فرمود:… و در تفسیر عیاشی و نیز برقی آمده که فرمود: وقتی عمل مؤمن نیکو شد، خدای تعالی عمل او را مضاعف میکند، یعنی یک عمل را هفتصد برابر نموده و هفتصد برابر اجر میدهد، این همان کلام خدا است که میفرماید: و الله یضاعف لمن یشاء پس بکوشید اعمال خود را و آنچه را انجام میدهید برای ثواب خدا نیکو سازید.
و در تفسیر عیاشی از عمر بن یونس روایت آمده که گفت: از امام صادق (علیهالسلام) شنیدم که میفرمود: اگر مؤمن عمل خود را نیکو کند، خداوند عملش را مضاعف و چند برابر میسازد، هر حسنه را هفتصد برابر میکند، و این همان قول خدا است که میفرماید: و الله یضاعف لمن یشاء، پس بر شما باد هر عملی که انجام میدهید به امید ثواب خدا به وجه نیکو انجام دهید، پرسیدم منظور از وجه نیکو چیست؟ فرمود: مثلا وقتی نماز میخوانی رکوع و سجودش را نیکو سازی، و چون روزه میگیری از هر عملی که روزهات را فاسد میسازد اجتناب کنی، و چون به حج میروی نهایت سعی خود را به کار بندی، که از هر چیز که عمره و حجت را فاسد میکند بپرهیزی، و همچنین هر عملی که میکنی از هر پلیدی پاک باشد.
و باز در همان کتاب از حمران از ابی جعفر (علیهالسلام) روایت کرده که گفت: به آن جناب عرضه داشتم: آیا در مساله ارث و احکام قضائی و سایر احکام فرقی میان مؤمن و مسلم هست، مثلا آیا مؤمن سهمالارثش از مسلم بیشتر است؟ و یا در سایر احکام امتیاز بیشتری دارد یا نه؟ فرمود: نه، هر دو در این مساله در یک مجرا قرار دارند، و امام هر دو را به یک چشم میبیند، و لیکن مؤمن در عمل بر مسلم برتری دارد، میگوید: عرضه داشتم: مگر خدای تعالی نفرموده: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها با این حال آیا نظر شما این است که مؤمن و مسلم در مسائلی چون نماز و زکات و روزه و حج هیچ فرقی با هم ندارند؟ میگوید: امام فرمود: مگر خدای تعالی نفرموده: و الله یضاعف لمن یشاء این همان تفاوتی است که در مؤمن و مسلم هست، و تنها مؤمن است که خدای تعالی حسناتش را مضاعف نموده و یک عمل نیک او را هفتصد برابر میکند، این است تفاوت و برتری مؤمن که خدا حسنات او را به مقدار صحت ایمانش چندین برابر میکند، و خدا با مؤمن هر چه بخواهد میکند.
مؤلف: در این معنا روایاتی دیگر نیز هست، و اساس همه این روایات بر این است که جمله و الله یضاعف لمن یشاء را بالنسبه به غیر انفاقگران مطلق گرفته، و همینطور هم هست، چون هیچ دلیلی نداریم که آیه شریفه مختص به انفاقگران باشد، و شامل سایر اعمال نیک نشود، بله، آیه در مورد انفاقگران نازل شده، لیکن این مورد نه مخصص است و نه مقید، و وقتی آیه مطلق باشد قهرا کلمه یضاعف نیز مطلق خواهد بود، هم مضاعف عددی را میگیرد، و هم غیر عددی را، و معنا چنین میشود: خدا عمل هر نیکوکار را به قدر نیکوکاریش هر جور بخواهد و برای هر کس مضاعف میکند (یا به هفتصد برابر و یا کمتر و یا بیشتر) همانطور که انفاق انفاقگران را اگر بخواهد تا هفتصد برابر مضاعف میسازد.
خواهی گفت: در ذیل آیه و الله یضاعف از قائلی نقل کردید که گفته است: منظور از مضاعف کردن هفتصد برابر است، بعد آن را رد کردید و نپذیرفتید، و در اینجا اطلاق آیه را شامل زیادتر از هفتصد برابر هم دانستید آیا بین این دو بیان شما منافات نیست؟ میگوئیم نه، زیرا آنجا هم میخواستیم بگوئیم مثل هفتصد دانه جمله مضاعفه را مقید به مساله انفاق نمیکند، و جمله مضاعفه وابسته به مساله هفتصد دانه نیست، و خواستیم نتیجه بگیریم که اگر مساله هفتصد دانه مخصوص انفاق است دلیل نمیشود که جمله و الله یضاعف هم مخصوص انفاق باشد، و گفتیم مورد مخصص نیست، اینجا هم همین را میگوئیم، روایت هم همین را میگوید، یعنی هم مساله را مختص به انفاق نمیکند، و هم مضاعفه را منحصر در هفتصد برابر نمیسازد.
و اینکه حمران پرسید: مگر خدا نفرموده: من جاء بالحسنه… و امام در پاسخش فرمود: مگر نه این است که خدای تعالی فرموده: و الله یضاعف لمن یشاء این جمله، آیه قرآن نیست چون چنین آیهای در قرآن نداریم، بلکه امام خواسته است آیه را نقل به معنا کند، معنائی که از دو آیه قرآن گرفته شده، یکی آیه مورد بحث و دیگری آیه من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له اضعافا کثیره… نکتهای که از روایت استفاده میشود این است که از نظر این روایت قبول شدن اعمال غیر مؤمنین یعنی کسانی که یکی از مذاهب انحرافی اسلام را دارند امری ممکن است، و چنان نیست که اعمال نیک آنان هیچ پاداشی نداشته باشد، و انشاء الله در این باره در ذیل آیه: و المستضعفین من الولدان بحث خواهیم کرد.
و در مجمع البیان میگوید: این آیه شریفه عام است، و همه اقسام انفاق را میگیرد، چه انفاق در جهاد، و چه اقسام بر و احسان (نقل از امام صادق (علیهالسلام).
و در الدر المنثور است که عبد الرزاق (در کتاب المصنف) از ایوب روایت کرده که گفت: مردی از بالای تلی مشرف به رسولخدا (صل یالله علیه وآله و سلم) شد، (منظور این است که از جای خطرناکی عبور میکرد)، مردم گفتند: عجب مرد چابکی است! ای کاش این چابکی را در راه خدا صرف میکرد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: مگر راه خدا منحصر در جنگیدن و کشته شدن است؟ آنگاه فرمود: راه خدا بسیار است، بیرون شدن از خانه و سفر کردن برای طلب رزق حلال و فراهم نمودن هزینه زندگی پدر و مادر، راه خدا است، و نیز سفر کردن برای طلب رزق حلال جهت زن و فرزند راه خدا است، و سفر کردن و طلب رزق برای به دست آوردن قوت خویشتن نیز راه خدا است، بله کسی که برای زیادتر کردن مال به سفر میرود، او در راه شیطان است.
و نیز در همان کتاب آمده که ابن منذر و حاکم (وی حدیث را صحیح دانسته) آمده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) از براء بن عازب پرسید: که ای براء، خرجی دادن به مادرت چگونه است؟ و براء مردی بود که به زن و فرزند خود از نظر خرجی گشایش میداد، رسولخدا (صلی الله علیه وآله و سلم) میخواست بداند آیا به مادرش هم گشایش میدهد، و یا تنگ میگیرد؟ براء عرضه داشت وضع بسیار خوبی دارد، رسولخدا (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: خرج کردن برای اهل و اولاد و خادم، صدقه است، باید متوجه باشی که با منت نهادن و اذیت کردن به آنان اجر این صدقه را باطل نکنی.
مؤلف: روایات در این معانی از طریق شیعه و سنی بسیار است، و در آنها آمده: هر عملی که برای خدا انجام شود و خدا از آن راضی باشد، همان عمل سبیل الله است، و هر نفقهای که در راه خدا داده شود صدقه است.
و در تفسیر قمی در ذیل آیه: الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله… از امام صادق (علیهالسلام) روایت آورده که فرمود: رسولخدا (صلی الله علیه وآله و سلم) فرموده: هر کس به مؤمنی احسانی کند، و پس از آن او را با سخن ناهنجار خود برنجاند، و یا بر او منت گذارد، صدقه خود را باطل کرده – تا آنجا که امام صادق (علیهالسلام) فرمود: کلمه صفوان به معنای سنگ بسیار بزرگی است که در وسط بیابان قرار گرفته باشد.
و در معنای جمله – کمثل جنه بربوه…، فرمود: وابل به معنای باران، و طل به معنای شبنمی است که شبها بر درختان و گیاهان مینشیند، و در معنای جمله: اعصار فیه نار… فرمود: کلمه اعصار به معنای بادها است.
و در الدر المنثور است که ابن جریر در تفسیر آیه: یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم از علی بن ابیطالب روایت کرده که فرمود: یعنی از طلا و نقره و در معنای جمله: و مما اخرجنا لکم من الارض فرمود: یعنی از گندم و خرما و هر چیزی که زکات در آن واجب است.
و نیز در آن کتاب (الدر المنثور) است که ابن ابی شیبه، و عبد بن حمید، و ترمذی (وی حدیث را صحیح دانسته)، و ابن ماجه، و ابن جریر، و ابن منذر، و ابن ابی حاتم، و ابن مردویه، و حاکم که (وی نیز حدیث را صحیح دانسته)، و بیهقی (در کتاب سنن)، از براء بن عازب روایت کرده که در تفسیر آیه: و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون گفته است: این آیه در باره ما گروه انصار نازل شد، ما مردمی بودیم که خرما میکاشتیم و هر یک از ما، از نخلستان خود بقدری که بار آورده بود (کم یا زیاد) خرما به مسجد میآوردیم، بعضی یک خوشه و بعضی دو خوشه، و آن را در مسجد آویزان میکردیم و اهل صفه که مردمی غریب و بی درآمد بودند، وقتی گرسنه میشدند میآمدند و با عصای خود به آن خوشهها میزدند، خرمای رسیده و نارسی که میافتاد میخوردند، بعضی از مردم که به کار خیر رغبتی نداشتند خوشههای پست و کرم خورده و یا شکسته را میآوردند، و آویزان میکردند.
خدای تعالی در این باره این آیه را نازل کرد: یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم – یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید از طیبات آنچه کسب کردهاید انفاق کنید، و همچنین از طیبات آنچه که ما از زمین برایتان در آوردیم، و برای انفاق جنس پست را انتخاب نکنید، جنسی که اگر دیگران برای شما هدیه بفرستند قبول نمیکنید، مگر به خاطر رودربایستی بعد از آنکه این آیه نازل شد دیگر هیچکس از ما جنس پست و بنجل را نیاورد، بلکه سعی میکردیم بهترش را بیاوریم.
و در کافی از امام صادق (علیهالسلام) روایت آورده که در تفسیر آیه: یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم، و مما اخرجنا لکم من الارض و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون فرمود: رسولخدا (صلی الله علیه وآله و سلم) هر وقت فرمان میداد تا زکات خرما جمعآوری شود، بعضی نوع پست و بدترین خرما را برای زکات خود انتخاب میکردند، مانند خرمای جعرور و خرمای معافاره، که خرمائی کم گوشت و دارای هستههائی درشت بود، بعضی هم زکات خود را با بهترین خرما میپرداختند.
رسولخدا (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: بعد از این، خرمای جعرور و معافاره را در تعیین مقدار غله دید نزنید و به حساب نیاورید، و آن را برای زکات نیاورید، اینجا بود که آیه شریفه: و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون، و لستم باخذیه الا ان تغمضوا فیه نازل شد، و منظور از اغماض گرفتن همین دو نوع خرما است، و در روایتی دیگر آمده که امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه: انفقوا من طیبات ما کسبتم، فرمود: بعضی از مردم در جاهلیت کار و کسب بدی داشتند، و بعد از آنکه مسلمان شدند، خواستند از همان اموال مقداری را جدا کرده و به عنوان صدقه رد کنند خدای تعالی نپذیرفت، و جز مال پاک و از ممر پاک را قبول نکرد.
مؤلف: در این معنا روایاتی بسیار از طرق شیعه و سنی وارد شده است.
و در تفسیر قمی در ذیل آیه: الشیطان یعدکم الفقر… از امام نقل کرده که فرمود: شیطان همواره میگوید: انفاق نکنید، که خودتان فقیر خواهید شد، و خدا به شما فضل و مغفرت خود را وعده میدهد، یعنی اگر در راه خدا انفاق کنید هم شما را میآمرزد، و هم فضلی از ناحیه خود، در جای آن مال قرار میدهد.
و در الدر المنثور است که ترمذی حدیثی را که آن را حسن دانسته، و نسائی و ابن جریر، و ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن حیان و بیهقی (در کتاب شعب) از ابن مسعود روایت کردهاند که رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود: هم شیطان با انسان سر و کار دارد، و هم فرشته، اما تماسی که شیطان با آدمی دارد این است که او را تهدید میکند که اگر فلان عمل زشت را انجام ندهی یا فلان حق را انکار ننمائی چنین و چنان میشوی، و ملائکه او را تهدید میکنند که اگر فلان عمل خیر را به جا نیاوری، و حق را تصدیق نکنی چنین و چنان میشوی، پس اگر کارهای نیک به قلب کسی، الهام شد، بداند که از خداست و شکر او را بجا آورد و هر کس اعمال زشت به ذهنش خطور کرد بداند از شیطان است از شر او به خدا پناه ببرد آنگاه این آیه را قرائت کردند: الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء… و در تفسیر عیاشی از ابی جعفر (علیهالسلام) روایتی نقل کرده که در ذیل جمله: و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا فرمود: منظور از حکمت معرفت است.
و در همان کتاب از امام صادق (علیهالسلام) روایت کرده که فرمود: منظور از حکمت، معرفت و بصیرت و آگاهی در دین است.
و در کتاب کافی از امام صادق (علیهالسلام) روایت آورده که در ذیل همین آیه فرمود: حکمت اطاعت خدا و شناختن امام است.
مؤلف: در این معنا روایاتی دیگر نیز هست، ولی همه اینها از باب شمردن افراد یک معنای جامع و کلی است، و مراد این است که: اطاعت خدا یکی از معانی حکمت است، و شناخت امام هم معنای دیگری از آن است، نه اینکه حکمت در آیه همین دو معنا باشد و بس.
و در کافی از عدهای از اصحاب، یعنی از راویان شیعه، از احمد بن محمد بن خالد، از بعضی از اصحاب ما، روایت آورده که وی بدون ذکر بقیه سند، از رسولخدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) روایت کرده که فرمود: خدای تعالی هیچ نعمتی را بین بندگانش تقسیم نکرده که گرانمایهتر از عقل باشد، بهمین جهت خواب عاقل از شبزندهداری بی عقل، بهتر و خانه نشستن عاقل از به جنگ رفتن جاهل بهتر است، و خدای تعالی هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود مگر بعد از آنکه عقل او را به کمال رسانید، و عقل هر پیامبری بیشتر از عقل همه افراد امت او است، و آنچه یک پیامبر از کمالات معنوی در خود دارد، گرانقدرتر از همه تلاشهائی است که سایر مردم در راه به دست آوردن کمال انجام میدهند، و هیچ بندهای واجبات خدا را آنطور که باید بجا نمیآورد مگر وقتی که بخواهد بدون اندیشه و تفکر آنرا انجام ندهد، و اگر ثواب و فضیلت و ارزش عبادت همه عابدان را یک جا حساب کنیم، به ارزش عبادت عاقل نمیرسد، و عقلا همان صاحبان ألباب هستند که خدای تعالی در بارهشان فرمود: و ما یذکر الا اولو الالباب – پند نمیگیرند مگر خردمندان.
مؤلف: در تفسیر آیه: و ما انفقتم… روایات زیادی در معنای صدقه و نذر و ظلم وارد شده است که ان شاء الله آنها را در موارد خودش نقل خواهیم کرد.
و در الدر المنثور به چند طریق از ابن عباس و ابن جبیر و اسما دختر ابی بکر و دیگران روایت کرده که رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) در اوائل اسلام اجازه نمیداد که مسلمانان به غیر مسلمین صدقه دهند، و مسلمانان هم کراهت داشتند از اینکه به خویشاوندان کافر خود انفاق کنند، ولی وقتی آیه: لیس علیک هدیهم… نازل شد، رسولخدا (صلی الله علیه وآله و سلم) اجازه داد که به فقرای کفار هم صدقه بدهند.
مؤلف: قبلا گفتیم: جمله هدیهم تنها در مورد هدایت مسلمانان است، و شامل کفار نمیشود، بنابر این آیه شریفه بیگانه از مطلبی است که در روایات شان نزول آمده است، علاوه بر اینکه در خود آیه وقتی میخواهد، مورد انفاق را ذکر کند جمله: فقراء الذین احصروا… را به عنوان نمونه میآورد، که همه میدانیم منظور، فقرای مسلمین است، که در راه خدا دچار تنگدستی شدهاند، و با در نظر گرفتن این نمونه، آیه شریفه آنطور که باید با روایات شان نزول سازگاری ندارد، و اما مساله انفاق به غیر مسلمان را – در صورتی که برای رضای خدا (مثلا به دست آوردن قلوب آنان) انجام شود میتوان از اطلاق آیات استفاده کرد.
و در کافی از امام صادق (علیهالسلام) روایت آورده که در تفسیر جمله: و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خیر لکم فرموده: این آیه راجع به صدقات غیر زکات است، چون دادن زکات باید علنی و غیر سری انجام شود.
و در همان کتاب از آن جناب روایت آورده که فرمود: هر چیزی را که خدای عزوجل بر تو واجب ساخته علنی آوردنش بهتر از آنست که سری و پنهانی بیاوری، و آنچه که مستحب کرده، پنهانی آوردنش بهتر از علنی آوردنش میباشد.
مؤلف: در معنای این دو حدیث، احادیث دیگری نیز هست، و بیانی که معنای آنها را روشن سازد، گذشت.
و در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه: للفقراء الذین احصروا فی سبیل الله… گفته است: که امام ابو جعفر (علیهالسلام) فرموده: این آیه در باره اصحاب صفه نازل شد، سپس اضافه کرده است که این روایت را کلبی هم از ابن عباس نقل کرده، و اصحاب صفه نزدیک به چهار صد نفر بودند، که در مدینه نه خانهای داشتند و نه خویشاوندی که به خانه آنان بروند، ناگزیر در مسجد زندگی میکردند، و بنا گذاشتند در هر سریه و لشگری که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به جنگ میفرستد شرکت کنند، و به همین سبب بود که خدای تعالی در این آیه شریفه به مسلمانان سفارش کرد تا مراقب وضع آنان باشند، و لذا آنان آنچه که از غذایشان زیاد میآمد هنگام عصر برای اصحاب صفه میآوردند.
و در تفسیر عیاشی از امام ابی جعفر (علیهالسلام) روایت آورده که فرمود: خدای تعالی گدای سمج را دوست نمیدارد.
و در مجمع البیان در ذیل آیه شریفه: الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار… در باره شان نزول این آیه گفته است بطوریکه از ابن عباس نقل شده، این آیه در شان علی بن ابیطالب نازل شده است که آن حضرت چهار درهم پول داشت، یکی را در شب، و یکی را در روز سومی را پنهانی و چهارمی را علنی صدقه داد، و به دنبال آن این آیه نازل شد که: کسانی که اموال خود را شب و روز، سری و علنی انفاق میکنند….
مرحوم طبرسی سپس میگوید: این روایت هم از امام باقر و هم از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است.
مؤلف: این معنا را عیاشی نیز در تفسیرش و شیخ مفید در اختصاص و شیخ صدوق در عیون آوردهاند.
و در الدر المنثور است که عبد الرزاق و عبد بن حمید، و ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم و طبرانی و ابن عساکر از طریق عبد الوهاب بن مجاهد از پدرش مجاهد از ابن عباس روایت کردهاند که در تفسیر آیه: الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه گفته است: این آیه در شان علی بن ابیطالب نازل شد، که چهار درهم داشت یکی را در شب و دومی را در روز و سومی را پنهانی و چهارمی را علنی صدقه داد.
و در تفسیر برهان از کتاب مناقب بن شهر اشوب از ابن عباس و سدی، و مجاهد و کلبی، و ابی صالح، و واحدی، و طوسی، و ثعلبی، طبرسی و ماوردی، و قشیری و شمالی و نقاش و فتال، و عبد الله بن حسین، و علی بن حرب طائی، نقل کرده که همه نامبردگان در تفسیرهای خود گفتهاند: علی بن ابیطالب چهار درهم نقره داشت، یکی را شبانه دومی را در روز، سومی را سری و چهارمی را علنی صدقه داد، به دنبال آن، آیه: الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه نازل شد، و در آن به تک تک درهمهای آن جناب مال نامیده شده و او را به قبول صدقاتش بشارت داده است.
و در بعضی از تفاسیر آمده است که: این آیه در شان ابیبکر نازل شده، که چهل هزار دینار داشت، ده هزار دینار آنرا شبانه، و ده هزار دیگر را در روز، ده هزار را سری و ده هزار باقی را علنی صدقه داد.
مؤلف: آلوسی در تفسیر خود در ذیل این حدیث گفته: امام سیوطی به دنبال نقل این روایت گفته است که جریان صدقه دادن ابی بکر را ابن عساکر در تاریخش از عایشه نقل کرده، و در آن روایت این قسمت که آیه در شان او نازل شده نیامده است، و گویا آن کسی که چنین ادعائی کرده، آنرا از روایت ابن منذر فهمیده، زیرا ابن منذر از ابن اسحاق نقل کرده است که وقتی مرگ ابی بکر نزدیک شد و عمررا جانشین خود کرد، برای مردم خطابهای ایراد نمود، بعد از حمد و ثنائی که خدا لایق آن است گفت: هان! ای مردم، طمع هر چه هم کم باشد فقر است، و نومیدی از مال مردم هر چه باشد به همان مقدار غنی است، و شما جمع میکنید اموالی را که خود نمیخورید: و آرزو میکنید چیزهائی را که به آن نمیرسید، و بدانید که بخل هر چه هم کم باشد به همان مقدار نفاق است، پس برای خود خیر انفاق کنید، کجا هستند اصحاب این آیه؟، آنگاه آیه را تلاوت کرد، و سیوطی در آخر میگوید: خواننده میداند که این حدیث هیچ دلالتی ندارد بر اینکه آیه شریفه در حق ابی بکر نازل شده باشد، این بود گفتار آلوسی.
و در الدر المنثور به چند طریق از ابی امامه و ابی الدرداء، و ابن عباس و غیر ایشان روایت آورده که گفتهاند: این آیه در باره اصحاب خیل نازل شده است.
مؤلف: منظور از اصحاب خیل سپاهیان سوارهاند که شب و روز برای اسبها پول خرج میکنند ولی این تعبیر آیه که میفرماید: سرا و علانیه با پرستاری اسبان نمیسازد، چون در مورد تهیه آذوقه اسبان معنا ندارد اینچنین مطلب را عمومیت دهد و بفرماید: هم در روز و هم در شب و هم در خفا و هم آشکارا انفاق میکنند.
و نیز در الدر المنثور است که ابن مسیب در ذیل آیه الذین ینفقون… روایت کرده که همه این آیه در باره عبد الرحمان بن عوف و عثمان بن عفان نازل شده که در لشگر معروف به جیش عسرت پولهائی را خرج کردند.
مؤلف: اشکال این روایت این است که مانند روایت قبلی با آیه شریفه تطبیق نمیشود.
منبع : ترجمه تفسیر المیزان حضرت آیت الله علامه طباطبایى (رحمه الله)