تفسیر آیات ۳۶ تا ۴۲ ، سوره نساء
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً «۳۶» الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً «۳۷» وَ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَرِیناً فَساءَ قَرِیناً «۳۸» وَ ما ذا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ کانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِیماً «۳۹» إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ وَ إِنْ تَکُ حَسَنَهً یُضاعِفْها وَ یُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً «۴۰» فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً «۴۱» یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً «۴۲»
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
و خدا را بپرستید؛ و هیچچیز را همتای او قرار ندهید؛ و به پدر و مادر، نیکی کنید؛ همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه ی نزدیک، و همسایه ی دور، و دوست و همنشین، و واماندگان در سفر، و بردگانی که مالک آنها هستید؛ زیرا خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند) ،دوست نمیدارد. ( ۳۶ ) آنها کسانی هستند که بخل میورزند، و مردم را به بخل دعوت میکنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده، کتمان مینمایند. (این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته؛) و ما برای کافران، عذاب خوارکنندهای آماده کردهایم. ( ۳۷ ) و آنها کسانی هستند که اموال خود را برای نشاندادن به مردم انفاق میکنند، و ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند؛ (چرا که شیطان، رفیق و همنشین آنهاست؛) و کسی که شیطان قرین او باشد، بد همنشین و قرینی است. ( ۳۸ ) چه میشد اگر آنها به خدا و روز بازپسین ایمان میآوردند، و از آنچه خدا به آنان روزی داده، (در راه او) انفاق میکردند؟! و خداوند از (اعمال و نیات) آنها آگاه است. (۳۹) خداوند (حتی) به اندازه ی سنگینی ذرهای ستم نمیکند؛ و اگر کار نیکی باشد، آن را دو چندان میسازد؛ و از نزد خود، پاداش عظیمی (در برابر آن) میدهد. (۴۰) حال آنها چگونه است آن روزی که از هر امتی، شاهد و گواهی (بر اعمالشان) میآوریم، و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد؟! (۴۱) در آن روز، آنها که کافر شدند و با پیامبر (ص) به مخالفت برخاستند، آرزو میکنند که ای کاش (خاک بودند، و) خاک آنها با زمینهای اطراف یکسان میشد (و بکلی محو و فراموش میشدند). در آن روز، (با آن همه گواهان،) سخنی را نمیتوانند از خدا پنهان کنند. (۴۲)
تفسیر نمونه
۳۶- و خدا را بپرستید و هیچچیز را شریک او قرار ندهید، و به پدر و مادر نیکی کنید و همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه نزدیک، و همسایه دور، و «دوست و همنشین» و واماندگان در سفر و بردگانی که مالک آنها هستید، زیرا خداوند کسی را که متکبر و فخرفروش است (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند) دوست نمیدارد.
آیه فوق یک سلسله از حقوق اسلامی را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بیان داشته است، و روی هم رفته، ده دستور از آن استفاده میشود:
– و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا
نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگی پروردگار و ترک شرک و بتپرستی که ریشه اصلی تمام برنامههای اسلامی است میکند، دعوت به توحید و یگانهپرستی روح را پاک، و نیت را خالص، و اراده را قوی، و تصمیم را برای انجام هر برنامه مفیدی محکم میسازد، و از آنجا که آیه بیان یک رشته از حقوق اسلامی است، قبل از هر چیز اشاره به حق خداوند بر مردم کرده است و میگوید: «خدا را بپرستید و هیچچیز را شریک او قرار ندهید».
– و بالوالدین احسانا
سپس اشاره به حق پدر و مادر کرده و توصیه میکند که نسبت به آنها نیکی کنید، حق پدر و مادر از مسائلی است که در قرآن مجید زیاد روی آن تکیه شده و کمتر موضوعی است که این قدر مورد تاکید واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحید قرار گرفته است.
از این تعبیرهای مکرر استفاده میشود که میان این دو ارتباط و پیوندی است و در حقیقت چنین است چون بزرگترین نعمت، نعمت هستی و حیات است که در درجه اول از ناحیه خدا است، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد، زیرا که فرزند، بخشی از وجود پدر و مادر است، بنابراین ترک حقوق پدر و مادر، هم دوش شرک به خدا است.
درباره حقوق پدر و مادر بحثهای مشروحی داریم که در ذیل آیات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد.
-و بذی القربی
سپس دستور به نیکی کردن نسبت به همه خویشاوندان میدهد و این موضوع نیز از مسائلی است که در قرآن تاکید فراوان درباره آن شده است، گاهی به عنوان «صله رحم»، و گاهی به عنوان «احسان و نیکی» به آنها، در واقع اسلام میخواهد به این وسیله علاوه بر پیوند وسیعی که در میان تمام افراد بشر به وجود آورده، پیوندهای محکمتری در میان واحدهای کوچکتر و متشکلتر، بنام «فامیل» و «خانواده» به وجود آورد تا در برابر مشکلات و حوادث یکدیگر را یاری دهند و از حقوق هم دفاع کنند.
– و الیتامی
سپس اشاره به حقوق «ایتام» کرده، و افراد باایمان را توصیه به نیکی در حق آنها میکند، زیرا در هر اجتماعی بر اثر حوادث گوناگون همیشه کودکان یتیمی وجود دارند که فراموش کردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر میافکند، بلکه وضع اجتماع را نیز به خطر میاندازد، چون کودکان یتیم اگر بیسرپرست بمانند
و یا به اندازه کافی از محبت اشباع نشوند، افرادی هرزه، خطرناک و جنایتکار بار میآیند، بنابراین نیکی در حق یتیمان هم نیکی به فرد است هم نیکی به اجتماع!
– و المساکین
بعد از آن حقوق مستمندان را یادآوری میکند چون در یک اجتماع سالم که عدالت در آن برقرار است نیز افرادی معلول و از کار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت که فراموش کردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانی است، و اگر فقر و محرومیت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعی دامنگیر افراد سالم گردد نیز باید با آن به مبارزه برخاست.
– و الجار ذی القربی
سپس توصیه به نیکی در حق همسایگان نزدیک میکند- در اینکه منظور از همسایه نزدیک چیست مفسران احتمالات مختلفی دادهاند بعضی معنی آن را همسایگانی که جنبه خویشاوندی دارند دانستهاند ولی این تفسیر با توجه به اینکه در جملههای سابق از همین آیه اشاره به حقوق خویشاوندان شده بعید به نظر میرسد، بلکه منظور همان نزدیکی مکانی است زیرا همسایگان نزدیکتر حقوق و احترام بیشتری دارند، و یا اینکه منظور همسایگانی است که از نظر مذهبی و دینی با انسان نزدیک باشند.
– و الجار الجنب
سپس درباره همسایگان دور سفارش مینماید و همانطور که گفتیم، منظور از آن دوری مکانی است- زیرا طبق پارهای از روایات تا چهل خانه از چهار طرف همسایه محسوب میشوند که در شهرهای کوچک تقریبا تمام شهر را در برمیگیرد. (چون اگر خانه هر انسانی را مرکز دایرهای فرض کنیم که شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد، با یک محاسبه ساده درباره مساحت چنین دایرهای روشن میشود که مجموع خانههای اطراف آن را تقریبا پنج هزار خانه تشکیل میدهد که مسلما شهرهای کوچک بیش از آن خانه ندارند).
جالب توجه اینکه قرآن در آیه فوق علاوه بر ذکر «همسایگان نزدیک»، تصریح به حق «همسایگان دور» کرده است زیرا کلمه همسایه معمولا مفهوم محدودی دارد، و تنها همسایگان نزدیک را در برمیگیرد لذا برای توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهی جز این نبوده که نامی از همسایگان دور نیز صریحا برده شود.
و نیز ممکن است منظور از همسایگان دور، همسایگان غیر مسلمان باشد، زیرا حق جوار (همسایگی) در اسلام منحصر به همسایگان مسلمان نیست و غیرمسلمانان را نیز شامل میشود. (مگر آنهائی که با مسلمانان سر جنگ داشته باشند).
«حق جوار» در اسلام به قدری اهمیت دارد که در وصایای معروف امیر مؤمنان علیهالسلام میخوانیم: ما زال (رسولالله) یوصی بهم حتی ظننا انه سیورثهم: «آنقدر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره آنها سفارش کرد، که ما فکر کردیم شاید دستور دهد همسایگان از یکدیگر ارث ببرند (این حدیث در منابع معروف اهل تسنن نیز آمده است، در تفسیر المنار و تفسیر قرطبی از بخاری نیز همین مضمون از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است). در حدیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که در یکی از روزها سه بار فرمود: و الله لا یؤمن: «به خدا سوگند چنین کسی ایمان ندارد..» یکی پرسید چه کسی؟! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: الذی لا یامن جاره بوائقه: «کسی که همسایه او از مزاحمت او در امان نیست»!
و باز در حدیث دیگری میخوانیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیحسن الی جاره: «کسی که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارد باید به همسایگان خود نیکی کند».
و از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمود: حسن الجوار یعمر الدیار و یزید فی الاعمار: «نیکی کردن همسایگان به یکدیگر، خانهها را آباد و عمرها را طولانی میکند».
در جهان ماشینی که همسایگان کوچکترین خبری از هم ندارند و گاه میشود دو همسایه حتی پس از گذشتن بیست سال نام یکدیگر را نمیدانند این دستور بزرگ اسلامی درخشندگی خاصی دارد، اسلام اهمیت فوقالعادهای برای مسائل عاطفی و تعاون انسانی قائل شده در حالی که در زندگی ماشینی عواطف روز به روز تحلیل میروند و جای خود را به سنگدلی میدهند.
– و الصاحب بالجنب
سپس درباره کسانی که با انسان دوستی و مصاحبت دارند، توصیه میکند. ولی باید توجه داشت که «صاحب بالجنب» معنائی وسیعتر از دوست و رفیق دارد و در واقع هر کسی را که به نوعی با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در برمیگیرد خواه دوست دائمی باشد یا یک دوست موقت (همانند کسی که در اثناء سفر با انسان همنشین میگردد، و اگر میبینیم در پارهای از روایات «صاحب بالجنب» به رفیق سفر (رفیقک فی السفر) و یا کسی که به امید نفعی سراغ انسان میآید (المنقطع الیک یرجو نفعک) تفسیر شده، منظور اختصاص به آنها نیست بلکه بیان توسعه مفهوم این تعبیر است که همه این موارد را نیز در برمیگیرد، و به این ترتیب آیه یک دستور جامع و کلی برای حسن معاشرت نسبت به تمام کسانی که با انسان ارتباط دارند میباشد، اعم از دوستان واقعی، و همکاران، و همسفران، و مراجعان، و شاگردان، و مشاوران، و خدمتگزاران.
و در پاره ای از روایات «صاحب بالجنب» به «همسر»، تفسیر شده است، چنانکه نویسندگان المنار و تفسیر روح المعانی و قرطبی در ذیل آیه از علی علیهالسلام همین معنی را نقل کردهاند، ولی بعید نیست که آن نیز بیان یکی از مصادیق آیه باشد.
– و ابن السبیل
دسته دیگری که در اینجا درباره آنها سفارش شده، کسانی هستند که در سفر و بلاد غربت احتیاج پیدا میکنند و با اینکه ممکن است در شهر خود افراد متمکنی باشند، در سفر به علتی وامیمانند و تعبیر جالب «ابن السبیل» (فرزند راه) نیز از این نظر است که ما نسبت به آنها هیچگونه آشنائی نداریم تا بتوانیم آنها را به قبیله یا فامیل یا شخصی نسبت دهیم، تنها به حکم اینکه مسافرانی هستند نیازمند، باید مورد حمایت قرار گیرند.
– و ما ملکت ایمانکم
در آخرین مرحله توصیه به نیکی کردن نسبت به بردگان شده است، و در حقیقت آیه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم میگردد، زیرا این حقوق از یکدیگر جدا نیستند، و تنها این آیه نیست که در آن درباره بردگان توصیه شده، بلکه در آیات مختلف دیگر نیز در این زمینه بحث شده است. ضمنا اسلام برنامه دقیقی برای آزادی تدریجی بردگان تنظیم کرده که به «آزادی مطلق» آنها میانجامد، و به خواست خدا در ذیل آیات مناسب، مشروحا از آن سخن خواهیم گفت.
ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا
در پایان آیه با این جمله که: «خداوند افراد متکبر و فخرفروش را دوست نمیدارد» هشدار میدهد که هرکس از فرمان خدا سرپیچی کند و به خاطر تکبر از رعایت حقوق خویشاوندان و پدر و مادر و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نیست و آن کس که مشمول لطف او نباشد، از هر خیر و سعادتی محروم است.
گواه بر این معنی روایتی است که در ذیل این آیه وارد شده: یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگوید: «در محضرش این آیه را خواندم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زشتی تکبر و نتائج سوء آن را برشمرد به حدی که من گریه کردم، فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفتم: من دوست دارم لباسم، جالب و زیبا باشد و میترسم با همین عمل جزء متکبران باشم فرمود: نه تو اهل بهشتی و اینها علامت تکبر نیست، تکبر آن است که انسان در مقابل حق، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقیر کند (و از ادای حقوق آنها سرباز زند)».
خلاصه اینکه از جمله اخیر آیه برمیآید که سرچشمه اصلی شرک و پایمال کردن حقوق مردم غالبا خودخواهی و تکبر است و ادای حقوق فوق مخصوصا در مورد بردگان و یتیمان و مستمندان و مانند آنها نیاز به روح تواضع و فروتنی دارد.
۳۷- آنها کسانی هستند که بخل میورزند و مردم را نیز به بخل دعوت میکنند و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده کتمان مینمایند (این عمل آنها در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته) و ما برای کافران عذاب خوارکنندهای آماده کردهایم.
انفاق های ریائی و الهی
این آیه در حقیقت، دنباله آیات پیش و اشاره به افراد متکبر و خودخواه است.
«آنها کسانی هستند که نه تنها خودشان از نیکی کردن به مردم، بخل میورزند، بلکه دیگران را نیز به آن دعوت میکنند (الذین یبخلون و یامرون الناس بالبخل).
علاوه بر این سعی دارند آنچه را که خدا به آنها مرحمت کرده، مخفی کنند، مبادا افراد اجتماع از آنها توقعی پیدا کنند (و یکتمون ما آتاهم الله من فضله).
سپس سرانجام و عاقبت کار آنها را چنین بیان میکند که ما برای کافران عذاب خوارکنندهای مهیا ساختهایم (و اعتدنا للکافرین عذابا مهینا)
شاید سر این تعبیر آن باشد که «بخل» غالبا از کفر سرچشمه میگیرد، زیرا افراد بخیل، در واقع ایمان کامل به مواهب بیپایان پروردگار و وعدههای او نسبت به نیکوکاران ندارند، فکر میکنند کمک به دیگران آنها را بیچاره خواهد کرد.
و اینکه میگوید: عذاب آنها خوارکننده است برای این است که جزای «تکبر» و «خود برتر بینی» را از این راه ببینند.
ضمنا باید توجه داشت که بخل منحصر به امور مالی نیست، بلکه گرفتگی در هر نوع موهبت الهی را شامل میشود، بسیارند کسانی که در امور مالی بخیل نیستند ولی در علم و دانش و مسائل دیگری از این قبیل بخل میورزند!
۳۸- در آیه دوم به یکی دیگر از صفات متکبران خودخواه اشاره کرده، میفرماید:
و الذین ینفقون اموالهم رئاء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر…:
«آنها کسانی هستند که اگر انفاقی میکنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم و کسب شهرت و مقام است، و هدف آنها خدمت به خلق، و جلب رضایت خالق، نیست به همین دلیل در موارد انفاق پایبند استحقاق طرف نیستند، بلکه دائما در این فکرند که چگونه انفاق کنند تا بیشتر بتوانند از آن بهرهبرداری به سود خود نموده، و موقعیت خود را تثبیت کنند، زیرا آنها ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارند، و به همین جهت در انفاقهایشان انگیزه معنوی نیست، بلکه انگیزه آنها همان نام و شهرت و کسب شخصیت کاذب از این طریق است که آن نیز از آثار تکبر و خودخواهی آنها است.
و من یکن الشیطان له قرینا فساء قرینا
آنها شیطان را دوست و رفیق خود انتخاب کردند و کسی که چنین باشد بسیار بد رفیقی برای خود انتخاب کرده و سرنوشتی بهتر از این نخواهد داشت، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفیقشان شیطان است، او است که به آنها میگوید انفاق خالصانه موجب فقر میشود: (الشیطان یعدکم الفقر- بقره- ۲۶۸) و بنابراین یا انفاق نمیکنند و بخل میورزند (چنانکه در آیه قبل اشاره شد) و یا اگر انفاق کنند در مواردی است که از آن بهرهبرداری شخصی خواهند کرد (چنانکه در این آیه اشاره شده است).
از این آیه ضمنا استفاده میشود که یک همنشین بد تا چه اندازه میتواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد، تا آنجا که او را به آخرین درجه سقوط بکشاند.
و نیز از آن استفاده میشود که رابطه «متکبران» با «شیطان و اعمال شیطانی» یک رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهی، چرا که شیطان را به عنوان رفیق و «قرین» و همنشین خود انتخاب کردهاند.
۳۹– انفاق های ریائی و الهی
این آیه در حقیقت، دنباله آیات پیش و اشاره به افراد متکبر و خودخواه است.
«آنها کسانی هستند که نه تنها خودشان از نیکی کردن به مردم، بخل میورزند، بلکه دیگران را نیز به آن دعوت میکنند (الذین یبخلون و یامرون الناس بالبخل).
علاوه بر این سعی دارند آنچه را که خدا به آنها مرحمت کرده، مخفی کنند، مبادا افراد اجتماع از آنها توقعی پیدا کنند (و یکتمون ما آتاهم الله من فضله).
سپس سرانجام و عاقبت کار آنها را چنین بیان میکند که ما برای کافران عذاب خوارکنندهای مهیا ساختهایم (و اعتدنا للکافرین عذابا مهینا)
شاید سر این تعبیر آن باشد که «بخل» غالبا از کفر سرچشمه میگیرد، زیرا افراد بخیل، در واقع ایمان کامل به مواهب بیپایان پروردگار و وعدههای او نسبت به نیکوکاران ندارند، فکر میکنند کمک به دیگران آنها را بیچاره خواهد کرد.
و اینکه میگوید: عذاب آنها خوارکننده است برای این است که جزای «تکبر» و «خود برتر بینی» را از این راه ببینند.
ضمنا باید توجه داشت که بخل منحصر به امور مالی نیست، بلکه گرفتگی در هر نوع موهبت الهی را شامل میشود، بسیارند کسانی که در امور مالی بخیل نیستند ولی در علم و دانش و مسائل دیگری از این قبیل بخل میورزند!
و ما ذا علیهم لو آمنوا بالله و الیوم الاخر و انفقوا مما رزقهم الله…
در اینجا به عنوان اظهار تاسف به حال این عده میفرماید: «چه میشد اگر آنها از این بیراههها بازمیگشتند و ایمان به خدا و روز رستاخیز پیدا میکردند، و از مواهبی که خداوند در اختیار آنها گذاشته با اخلاص نیت و فکر پاک به بندگان خدا میدادند، و از این راه برای خود کسب سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت میکردند» و با اینکه این راه، صافتر و روشنتر و پرفایدهتر است و راهی را که آنها انتخاب کردهاند جز زیان و بدبختی نتیجهای ندارد چرا در کار خود تجدیدنظر نمیکنند؟!.
و کان الله بهم علیما
و در هر حال خداوند از نیات و اعمال آنها باخبر است و بر طبق آن به آنها جزا و کیفر میدهد.
قابل توجه اینکه در آیه سابق که سخن از انفاقهای ریاکارانه بود انفاق به «اموال» نسبت داده شده، و در این آیه به «مما رزقهم الله» نسبت میدهد، این تفاوت تعبیر ممکن است اشاره به سه نکته باشد:
نخست اینکه در انفاقهای ریائی توجه به حلال و حرام بودن مال نمیشود، در حالی که در انفاقهای الهی حلال بودن و مصداق «ما رزقهم الله» بودن مورد توجه است.
دیگر اینکه در انفاقهای ریائی افراد انفاق کننده چون مال را متعلق به خودشان میدانند از کبرفروشی و منتگذاردن ابا ندارند، در حالی که در انفاقهای الهی چون توجه به این دارند که اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشهای از آن را در راه او خرج میکنند، جای منت نیست از هرگونه کبرفروشی و منت خودداری میکنند.
از طرف دیگر انفاقهای ریائی غالبا منحصر به مال است زیرا چنین اشخاص از سرمایههای معنوی بیبهرهاند تا از آنها انفاق کنند، اما انفاقهای الهی دامنه وسیعی دارد و تمام مواهب مادی و معنوی اعم از مال و علم و موقعیت اجتماعی و مانند آن را در برمیگیرد.
۴۰– ذره چیست؟
«ذره» در اصل به معنی مورچههای بسیار کوچکی است که به زحمت دیده میشود و بعضی گفتهاند در اصل اجزاء فوقالعاده کوچکی از غبار است که در هوا معلق است، و به هنگام تابش آفتاب از روزنه کوچکی به نقاط تاریک، آشکار میشود، و نیز گفتهاند اگر انسان دست خود را روی خاک و مانند آن بگذارد و سپس به دست خود بدمد، اجزائی که در هوا پراکنده میشود هر یک ذره نامیده میشود.
ولی تدریجا به هر چیز کوچکی ذره گفته شده است، و امروز به «اتم» که کوچکترین جزء اجسام است نیز ذره گفته میشود- زیرا اگر در سابق آن را به ذرات غبار اطلاق میکردند به خاطر این بود که آن را کوچکترین اجزای جسم تصور مینمودند ولی امروز که ثابت شده کوچکترین اجزای یک «جسم مرکب» مولکول و کوچکترین اجزای یک «جسم بسیط»، اتمها است که به مراتب از مولکولها کوچکترند، این نام را در اصطلاح علمی برای «اتم» انتخاب کردهاند که نه تنها با چشم دیده نمیشود بلکه با قویترین میکروسکوپهای الکترونیکی نیز قابل مشاهده نیست، و وجود آن تنها از طریق فورمولهای علمی و از طریق عکسبرداریهای خاصی که با وسائل فوقالعاده مجهز انجام میشود اثبات شده است، و از آنجا که «مثقال» به معنی «سنگینی» است، تعبیر «مثقال ذره» به معنی سنگینی یک جسم فوقالعاده کوچک میباشد.
آیه فوق میگوید: خداوند حتی به اندازه سنگینی ذرهای ستم نمیکند، نه تنها ستم نمیکند، بلکه اگر کار نیکی انجام شود آن را مضاعف مینماید، و پاداش عظیم از طرف خود در برابر آن میدهد.
این آیه در حقیقت به افراد بیایمان و بخیل که حال آنها در آیات قبل گذشت میگوید: «این مجازاتهائی که دامنگیر شما میشود محصول اعمال شما است و از ناحیه خدا هیچ ستمی نخواهد شد و به عکس اگر بجای بخل و کفر، راه خدا را پیش میگرفتید، و انتخاب میکردید، از پاداشهای مضاعف و عظیم او برخوردار میشدید. ضمنا باید توجه داشت که «ضعف» و «مضاعف» در لغت عرب به معنای چیزی است که معادل آن یا چند برابر آن را، بر آن بیفزاید و بنابراین آیه فوق با آیاتی که میگوید: پاداش انفاق گاهی به ده برابر و گاهی به هفتصد برابر یا بیشتر میرسد، هیچگونه منافاتی ندارد، و در هر صورت حکایت از لطف خداوند نسبت به بندگان است که گناهانشان را بیش از مقداری که انجام دادهاند کیفر نمیدهد، اما به حسنات آنها به مراتب بیش از آنچه انجام دادهاند پاداش میدهد.
اما دلیل بر اینکه چرا خداوند ظلم نمیکند روشن است زیرا ظلم و ستم معمولا یا بر اثر جهل است و یا احتیاج و یا کمبودهای روانی، کسی که نسبت به همه چیز و همه کس عالم و از همه بینیاز و هیچ کمبودی در ذات مقدس او نیست، ظلم کردن درباره او ممکن نیست نه اینکه نمیتواند ظلم کند و نه اینکه ظلم و ستم در مورد او متصور نباشد (آنچنان که طایفه اشاعره تصور کردهاند) بلکه در عین توانائی بهخاطر اینکه حکیم و عالم است از ظلم کردن، خودداری مینماید و هر چیز را در جای خود در این جهان پهناور هستی قرار میدهد، و با هرکس طبق شایستگی و اعمالش رفتار میکند.
۴۱- حال آنها چگونه است، آن روز که برای هر امتی گواهی بر اعمالشان میطلبیم و ترا گواه اینها قرار خواهیم داد.
فکیف اذا جئنا من کل امه بشهید
در تعقیب آیات گذشته که در مورد مجازاتها و پاداشهای بدکاران و نیکوکاران بود این آیه اشاره به مسئله شهود و گواهان رستاخیز کرده و میگوید: «حال این افراد چگونه خواهد بود آن روز که برای هر امتی گواهی بر اعمال آنها میآوریم و ترا گواه اینها قرار خواهیم داد» و به این ترتیب علاوه بر گواهی اعضای پیکر آدمی، و گواهی زمینی که بر آن زیست کرده، و گواهی فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پیامبری نیز گواه اعمال امت خویش است، و پیامبر اسلام (ص) که آخرین و بزرگترین پیامبر الهی است نیز گواه بر امت خود میباشد و بدکاران با وجود این همه گواه چگونه میتوانند حقیقتی را انکار کنند و خود را از کیفر اعمال خویش دور دارند.
نظیر این مضمون در چند آیه دیگر قرآن نیز هست از جمله آیه ۱۴۳ بقره، و آیه ۸۹ نحل، و آیه ۷۸ حج.
اکنون این سؤال پیش میآید که گواهی پیامبران نسبت به اعمال امت خویش چگونه خواهد بود؟:
اگر کلمه «هؤلاء» اشاره به مسلمانان بوده باشد همانطور که در تفسیر مجمع البیان آمده است، پاسخ این سؤال روشن خواهد بود زیرا هر پیامبری مادامی که در میان امت خویش میباشد شاهد و ناظر اعمال آنها است و بعد از آنها اوصیاء و جانشینان معصومشان، شاهد و ناظر اعمال امت خواهند بود، و لذا درباره حضرت عیسی علیهالسلام چنین میخوانیم: که در روز قیامت، مسیح علیهالسلام در پاسخ سؤال پروردگار عرض میکند:
ما قلت لهم الا ما امرتنی به ان اعبدوا الله ربی و ربکم و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی کل شیء شهید (مائده- ۱۱۷):
«پروردگارا من به آنها جز آنچه دستور دادی نگفتم، به آنها گفتم خداوند را که پروردگار من و شما است عبادت کنید، و تا آن زمان که در میان آنها بودم شاهد و گواه اعمال آنها بودم ولی هنگامی که مرا از میان آنها بازگرفتی خودت مراقب آنان بودی و تو بر هر چیز گواهی».
ولی جمعی از مفسران احتمال دادهاند که کلمه «هؤلاء» اشاره به گواهان امتهای پیشین است یعنی ای پیامبر اسلام ترا گواه همه گواهان و انبیای گذشته قرار خواهیم داد و در پارهای از روایات نیز به همین تفسیر اشاره شده است و بنابراین مفهوم آیه چنین خواهد شد که هر پیامبری در حال حیات و ممات از طریق مشاهده باطنی و روحانی ناظر احوال تمام امت خویش خواهد بود و روح پاک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز از همین راه ناظر همه امم پیشین و امت خویش میباشد، و به این طریق آنها میتوانند نسبت به اعمال آنها گواهی دهند و حتی صلحای امت و افراد نمونه پرهیزکار نیز ممکن است از چنین آگاهی برخوردار باشند و مفهوم آن چنین میشود که روح پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از آغاز خلقت آدم وجود داشته است، زیرا معنی شهود، آگاهی توأم با حضور است ولی این تفسیر با آیهای که درباره حضرت مسیح نقل شد چندان سازگار نیست چون آیه مزبور میگوید: مسیح شاهد بر تمام امت خود نبود بلکه شاهد بر آنها مادامالحیات بود (دقت کنید).
اما اگر شهادت را به معنی شهادت عملی بگیریم یعنی مقیاس سنجش بودن اعمال یک فرد نمونه برای اعمال سایرین، در این صورت تفسیر فوق خالی از اشکال خواهد بود زیرا هر پیامبری با صفات ممتازی که داشته مقیاس سنجش برای امت خویش محسوب میشده، و خوبان و بدان امت را با شباهت و عدم شباهت به آنان میتوان شناخت، و از آنجا که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بزرگترین پیامبران الهی است، صفات و اعمال او مقیاس سنجش برای شخصیت تمام انبیاء خواهد شد.
تنها سؤالی که در اینجا باقی میماند این است که شهادت به این معنی آمده است یا نه؟ ولی با توجه به اینکه اعمال و رفتار و افکار انسانهای نمونه نیز عملا گواهی میدهد که یک انسان ممکن است تا این حد مقامات معنوی را طی کند چنین معنائی زیاد بعید به نظر نمیرسد (دقت کنید).
۴۲- در آن روز آنها که کافر شدند و با پیامبر (ص) به مخالفت برخاستند آرزو میکنند که ای کاش (خاک بودند و) خاک آنها نیز با زمینهای اطراف یکسان میشد (و بطور کلی محو و فراموش میشدند) و در آن روز (با آن همه گواهان) سخنی را نمیتوانند از خدا پنهان کنند.
یومئذ یود الذین کفروا و عصوا الرسول…
«در این هنگام که کافران و آنها که با فرستاده پروردگار به مخالفت برخاستند دادگاه عدل خدا را میبینند و شهود و گواهان غیر قابل انکاری در این دادگاه مشاهده میکنند، آن چنان از کار خود پشیمان میشوند که آرزو میکنند کاش خاک بودند و با خاکهای زمین یکسان میشدند چنانکه قرآن میگوید لو تسوی بهم الارض و این تعبیر همانند تعبیری است که در آخرین آیه سوره نبا میخوانیم و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا: «در این هنگام کافر میگوید ای کاش خاک بودم» ولی تعبیر به «تسوی» اشاره به مطلب دیگری نیز میکند و آن اینکه کافران علاوه بر اینکه آرزو میکنند خاک شوند، علاقه دارند که خاکها و قبرهای آنها هم در زمین گم شود و با زمینهای اطراف یکسان گردد، و به کلی فراموش شوند!.
در این موقع آنها هیچ واقعیتی را نمیتوانند کتمان کنند (و لا یکتمون الله حدیثا) زیرا با آن همه شهود و گواهان، راهی برای انکار نیست.
البته این سخن منافات با آیات دیگر که میگوید: بعضی از کافران در روز قیامت نیز حقایق را کتمان میکنند و دروغ میگویند ندارد چون دروغ گفتن آنها قبل از اقامه شهود و گواهان است، ولی بعد از آن که هیچ جای انکار نمیماند ناچار میشوند که به همه حقایق اقرار کنند.
در یکی از خطبههای امیر مؤمنان علیهالسلام نقل شده که فرمود: «روز رستاخیز خداوند بر دهان افراد، مهر خاموشی مینهد، تا سخن نگویند و در این هنگام دستها به سخن درمیآیند و پاها گواهی میدهند و پوستهای تن، اعمال خود را بازمیگویند و در این هنگام هیچکس نمیتواند واقعیتی را کتمان کند».
بعضی از مفسران احتمال دادهاند منظور از لا یکتمون الله حدیثا این است که آنها آرزو میکنند: ای کاش در دنیا که بودند واقعیات را مخصوصا درباره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم کتمان نمیکردند و بنابراین جمله مزبور عطف بر جمله لو تسوی بهم الارض میشود، ولی این تفسیر با ظاهر «لا یکتمون» که فعل مضارع است سازگار نیست و اگر این معنی مراد بود باید گفته شود «و لم یکتموا».
منبع : تفسیر نمونه مرجع عالیقدر اسلام آیت الله مکارم شیرازى